#قهوه_تلخ_پارت_87
لبخندی زدم وگفتم:اگه گفتی من کیم.
امیرسام در جوابم گفت:تو دیو سیاه هستی.
وشروع کرد به خندیدن .دستم را از روی چشمای بابا برداشتم وگونه اش را بوسیدم:سلام بابا جونی خوبین؟
نگاهی کرد وگفت:سلام شیرینم ،لباست خیسه مگه زیربارون بودی؟
امیرسام نگاهی به من کرد وگفت:بله آقاجون، شیرین مشاور شده ...
وسط حرفش پریدم وگفتم:دهن لق.
بابا نگاهی کرد وگفت:چیشده؟
مامان درحالی که سینی چای ودر کنارش شیرینی داشت می آورد گفت:هرکاری بگی از شیرین بر میاد ولی توی خونه بلد نیست اتاقش رو تمیز کنه اما برای حرف زدن کم نمیاره.
اخمی کردم وگفتم:تا من میام توی خونه شما دعواتون با منه بدبخت شروع می شه.
بابا با صدای بلند گفت:خدانکنه ،بدبخت دشمنته.
بغلش کردم و صورتش را بوسیدم کنارش نشستم.امیرسام اون طرف بابا نشست ومامان روی صندلی روبه روی نشست وفنجون چای رو کنار بابا گذاشت.
امیرسام شیرینی را برداشت وتوی دهنش گذاشت:چه شیرینی خوشمزه ای.
مامان نگاهی کرد وگفت:به خوشمزگی شیرینی عروسی تو نیست.
بابا لبخندی زد وگفت:حق با عزیزجونته.
امیرسام دهنش را با دستمال پاک کرد وگفت:انشالا نوبت مراسم منم می شه،بابا رو دارم کم کم راضی می کنم.
romangram.com | @romangram_com