#قهوه_تلخ_پارت_86
_آره .امیرسام من برای اولین بار گریه یه مرد رو دیدم گریه ی که از بی کسی وتنهای بود .اون تنهاست خیلی تنها ولی قلبش بزرگه وپاک.
_حقم داشته گریه کنه .
_اونقدر گرم صحبت بودیم که متوجه نشدم رسیدیم.
امیرسام چشمکی زد وگفت:چون امروز حسابی خوش گذشت.
سرم راتکان دادم ودر ماشین را باز کردم نگاهی به صورتش کردم وگفتم:بیا پایین بریم خونه فقط تعارف نکن.
لبخندی زد وگفت:شیرین جان برم کار دارم یه وقت دیگه انشالا میام.
اخمی کردم ودستش رو کشیدم:نخیرم همین الان میای وگرنه این دفعه اگه قهر کنم دیگه باهات حرف نمی زنم.
دستم را محکم فشرد وگفت:اطاعت خاله جان بزار ماشین رو پارک کنم میام.
از توی ماشین پایین شدم ودم حیاط ایستادم تا امیرسام بیاد.باصدای باز شدن در حیاط صورتم را برگردوندم ،مامان با چادر سفید گل گلی اش نگاهی کرد وگفت:دختر الان چه موقع اومدنه؟این کی بود که تو رو آورد؟
از حرفش ناراحت شدم ولی باز حق داشت مادر است دیگر نگران می شود:سلام ،امیرسام بود باهاش بیرون بودم.
درحالی که داشتم با مامان حرف می زدم امیرسام با هیکل ورزشیش از ماشین پایین شد و به طرف ما اومد،به دیوار نم دار تکیه دادم وخیره شدم به امیرسام،چند قدمی نزدیک اومد با مامان سلام واحوال پرسی کردومامان تعارفش کرد داخل حیاط.مامان با صدای بلند گفت:شیرین بیا داخل حیاط در رو هم ببند.
_چشم اومدم.
در حیاط را بستم وچشمم خیره شد به درخت های رو به روم که با بارون شسته شده بودن .نفسی کشیدم وچشمایم را بستم. آرام آرام قدم هایم را برداشتم و به طرف درخت های کنار حوض رفتم .دستم را روی تنه ی خیس درخت گذاشتم وچشمایم را باز کردم،درخت را تکان دادم تا برگ ها بریزه .مامان که دم خونه بود با صدای بلند گفت:شیرین بیا توی خونه ،برگ ها رو نریز تازه جارو زدم.
_چشم اومدم.
به طرف در خونه رفتم کفش هایم را در آوردم وتوی خونه رفتم .امیرسام رفت کنار بابا که داشت شیشه ی عینکش را درست می کرد وپشتش به طرف من بود متوجه ی اومدنم نشد.آرام آرام به طرفش رفتم از پشت سر چشمایش را بستم بابا عینکش را روی روزنامه گذاشت وگفت:فسقلی دست هات چه سرده .
romangram.com | @romangram_com