#قهوه_تلخ_پارت_84


_ماشالا شما اونقد خوب ومهربون هستین که خواهرزادتون دوستتون داره اما من چی هیچکی دوستم نداره.

توی فکر رفتم با شنیدن این حرف ،امیر سام با یک دستش روی شونه من وبا دست دیگه اش روی شونه ی فرهاد زد وگفت:من هردوتاتون رو دوست دارم الانم اخم هاتون رو باز کنید که دلم گرفت.

وقتی امیرسام دید ما توی فکر وخیالیم از روی صندلی بلندشد وبه خواننده ی که داشت می خوند گفت:داداش بخون یه شاد تا برقصم.

همه نگاه می کردن به امیرسام وقتی داشت می رقصید به طرف فرهاد ادمد ودستش را گرفت واون رو دعوت کرد با خودش به پیست رقص وهردوهمزمان باهم شروع کردن به رقص،از روی صندلی بلندشدم ومحوتماشای آن دونفر شدم .فرهاد لبخند روی لبش بود وبا چشمای سیاه اش به من نگاه می کرد،زیر لب زمزمه کردم:

هربار که به چشمان سیاه ومستت خیره می شوم،ناگهان پاهایم سست وبدنم سرد می شود.

چشمایم بسته می شود;لب هایم دوخته می شود وزبانم بند می آید;من می میرم اما قلبم به تپش می افتد ،نگاه کردن به چشمایت همه چیز را زیبا می کند حتی قارقار کلاغ های شوم سیاه را.

و من هنوز ای سیاه چشمم دوستت دارم با اینکه می دانم بزرگترین گناهم دوست داشتنت هست.

من گناهان زیادی دارم. بیشترینش "فکر کردن به تو بود"، بزرگترینش "التماس برای نرفتنت" و آنکه را از همه بیشتر تکرار کردم... "دوستت دارم" بود.





تنهایی... آه تنهایی!

خدا خوب می داند، که گناهانم را چگونه پاک کند. من آمرزیده خواهم شد آیا؟

منی که در خفا همچنان به گناهانی که دوستشان دارم فکر می کنم.

به سمتم آمد وگفت:چی دارین می گین؟

با تعجب گفتم:کی من!

romangram.com | @romangram_com