#قهوه_تلخ_پارت_83


روبه روی امیرسام نشست و کتش را درآورد با اشاره ای دستش گفت:بفرمایین بشینید خانم یغمایی.

سرم را تکان دادم وصندلی دست چپ امیرسام نشستم.نگاهی کردم به چهار طرفم ،زیاد شلوغ نبود صندلی ها یکی درمیان پر بود.هوای گرمی می وزید شال گردنم را درآوردم وبه صندلی تکیه دادم وچشمایم را بستم با صدای گارسون چشمایم را باز کردم ،امیرسام رو به فرهاد کرد وگفت:چی میل دارین .

_یک فنجون قهوه تلخ.

امیرسام لبخندی زد وگفت:درست مثل شیرین.فقط من از عشق خاله شیرین قهوه م رو شیرین می خورم .

خندیدم وگفتم:خب عزیزم تلخ بخور.

_نه دوست ندارم.

گارسون رفت .فرهاد نگاهی به امیرسام کرد وگفت:امیرسام درس می خونی؟

امیرسام دستش را روی دست فرهاد گذاشت وگفت:بله آقای شمس.

فرهاد دست دیگرش را روی دست امیرسام گذاشت وگفت:بگو فرهاد اینجوری راحت ترم.

خندیدم وگفتم:امیرسام یخورده پررو تشریف داره آقای شمس ...

امیرسام وسط حرف پرید وگفت:ای حسود آخه تو چرا با من لجی؟

چشمایم را درشت کردم وگفتم:کی من حسودم یا تو؟

_تو تو تو.

فرهاد خندید گفت:هیچ کدومتون حسود نیستین حسود منم که بهتون حسودیم می شه.

نگاهی کردم وگفتم:چرا شما؟

romangram.com | @romangram_com