#قهوه_تلخ_پارت_82


_آقای شمس مهندس ساختمان سازهستن وکسی هست که نوشته هام رو می خونه.

امیرسام دستش را به طرف فرهاد دراز کرد وباهاش دست داد لبخندی زد:منم امیرسامم خواهرزاده ی شیرین جون .

فرهاد دستش را محکم گرفت وگفت:خوشبختم از آشنایتون.

امیرسام نگاهی به من کرد وبعد نگاهی به فرهاد کرد وبا صدای بلند خندید ،زدم روی شونه اش گفتم:چی چرا می خندی؟

در حالی که می خندید گفت:شما یه نگاه به خودتون کنید خودتونم می خندین هر دوتاتون مثل موش آب کشیده شدین خیس .

نگاهی به فرهاد کردم واونم به من نگاه کرد هر دوتا باهم خندیدیم.باران بند اومد وهوا داشت کم کم گرم می شد،بعد از کمی حرف زدن وآشنای ،امیرسام گفت:بریم قهوه بخوریم کی موافقه.

دستم را بلند کردم:من من.

امیرسام دست فرهاد را بلند کرد وگفت:من من.

فرهاد خندید وگفت:من ولی خودم حسای می کنم.

امیرسام شونه شو به شونه فرهاد زد وگفت:شیرین حساب می کنه.

لبخندی زدم وگفتم:چشم .

با صدای ریتم آهنگی که می اومد لحظه ای ایستادم،امیرسام دستم رو کشید به طرفش وگفت:بشین شیرین جان.

نیشخندی زدم وگفتم:باشه می شینم.یه دقیقه به این ترانه گوش بده حال وهوای آدم رو عوض می کنه.فرهاد نگاهی کرد وگفت:با حرفتون موافقم حس وحال ادم رو عوض می کنه.امیرسام صندلی را به عقب کشید ونشست وگفت:من الان فقط سردمه وهیچی نمی دونم جز اینکه بعد خوردن قهوه مهمان آقای شمس هستیم نهار.

گوشه ی لبم را گاز گرفتم وگفتم:زشته امیرسام .

فرهاد لبخندی زد وگفت:پس زودتر قهوه بخوریم بریم سراغ نهار.

romangram.com | @romangram_com