#قهوه_تلخ_پارت_81
فرهاد بهم خیره شد وبا تعجب نگاهم کرد.
امیرسام(امیریل)گفت:سلام خوبم ،کجای شیرین؟
باتعجب گفتم:چرا!
_رفتم خونه عزیزجون گفت پارک هستی .اینجام اومدم نیستی.
چشمایم را کمی درشت کردم وگفتم:تو الان اومدی پارک؟
_بله خاله جان ،ولی تو نیستی اینجا.
_من این طرفم کنار آلاچیق سمت چپ جای زمین بازی.
_آهان فهمیدم همون جا باش الان میام.
_باشه.
گوشی را قطع کردم وتوی جیبم گذاشتم.نگاهی کرد وگفت:کی بود البته اگه فوضولی نمی شه؟
_خواهرزادم بود ،همون که باباش به خاطرش دعوام کرد.
از روی سکو بلند شد وگفت:آهان فهمیدم.من برم براتون بد نشه باز.
لبخندی زدم وگفتم:نه چرا بد بشه،باشین تا امیرسام بیاد وشما رو بهش معرفی کنم.
_باشه.
بعد از چند دقیقه امیرسام اومد،سلام دادیم وبا تعجب بهم نگاه کرد.
romangram.com | @romangram_com