#قهوه_تلخ_پارت_71
نگاهی به بابا انداختم ،دم خونه ایستاده بود و نگاه می کرد.مامان باعصبانیت گفت:تو یه چیزی بهش بگو می خواد گربه رو ببره توی اتاق.
بابا نزدیک اومد ونگاهی به میومیو کرد وگفت:شما دارین به خاطر این فسقلی دعوا می کنید؟
مامان در جواب بابا گفت:شماها بهتر می دونید ولی حق ندارین این گربه رو توی خونه ببرین .
رو به مامان کردم وگفتم:اختیار اتاقم رو دارم ...
نگذاشت که حرفم را ادامه بدم گفت:شیرین بی جا می کنی گربه رو ببری داخل اتاقت ،همین الانشم به اندازه کافی کثیف شدی زودباش برو توی حموم تا حموم نرفتی حق نداری دست به چیزی بزنی.
دستم را روی پیشونیم گذاشتم وبه دیوار تکیه دادم با صدای گرفته گفتم:مردم توی خونشون سگ دارن ولی من حق ندارم توی اتاقم یه گربه بزارم چون شما راضی نیستین.
دستم رو به طرفش کشید وگفت:بسه دیگه حرف نزن زود باش برو توی حموم.
_نمیرم.
بابا که محو تماشای ما بود باصدای بلند گفت :من یه روزندیدم شماها به جون همدیگه نیافتین،بزار ببره توی اتاقش این گربه کوچولو کجا رو کثیف می کنه توی یه جعبه باید گذاشتش. زن اینقد پیله نکن به شیرین .
مامان اخمی کرد وگفت:شیرین امشب بیرون می خوابه تا دیگه به سرش نزنه که گربه توی خونه بیاره ،خوبه حیات وحش نیست.
دستم رو ویل کرد ورفت داخل خونه.بابا لبخندی زد وگفت:دخترم دیدی مامانت اجازه نمیده ببریش توی خونه پس بی خیالش شو وگرنه مامانت عصبانی می شه،بیا بریم توی خونه البته بدون گربه.
_شما برید نگران من نباشید.
بابا لحظه ای ایستاد ونگاه کرد بهم وقتی دید حرفی نمیزنم رفت داخل خونه .گوشه ی دیوار نشستم و میومیو را توی بغلم گرفتم.بغض گلوم رو گرفته بود ولی افسوس که اشکم نمی ریخت.بعد از چند دقیقه از جام بلند شدم ولبخندی به طرف میومیو زدم.کنار پنجره گذاشتمش وداخل خونه رفتم ،کفش هایم را در آوردم و به سمت اتاقم رفتم.مامان از توی آشپزخونه باصدای بلند گفت:شیرین حواست رو جم کن گربه رو نیاورده باشی توی خونه.
romangram.com | @romangram_com