#قهوه_تلخ_پارت_7


سرش رو پایین انداخت ورفت .چند قدمی ازم دور شد،باصدای بلند گفتم آهای غریبه ،بگو دلیل اومدنت به اینجا چیه؟خیلی کنجکاوم بدونم چرا ساعت ها می نشینی روی اون صندلی وفکر می کنی؟

جوابی نداد ومثل باد رفت،نگاهی کردم به پشت سرم دیدم روی صندلی نشسته.دفترچه یادداشتم رو ،توی کیفم گذاشتم ورفتم پیشش.

با صدای آروم گفتم:اجازه هست بنشینم ؟

سرش رو بلند کردوگفت:بازم که توی!چیه چی می خواهی؟

_هیچی فقط می خواهم بشینم،البته اگر شما اجازه بدین.

_دختر تو چی می خواهی از جون من؟حوصلتو ندارم برو اونور.

صندلی که روبه رویش بود رو کشیدم به عقب ،نشستم.

_من شیرینم ،لیسانس ادبیات دارم،شما اسمتون چیه؟

بدون اینکه حرفی بزنه از جاش بلند شد،چند قدمی رفت .باصدای بلند گفتم انگار گوش هات مشکل داره ؟چرا اسم تو نگفتی؟چرا فرار می کنی ازم؟

جوابی نداد ،رفت.

کلید رو از جیبم در آوردم وتوی قفل در چرخوندم،در باز شد،داخل حیاط اومدم وبا پام از پشت در رو بستم.باصدای بلند وبچگانه ،گفتم;سلام ،اهل خونه.چند قدمی نزدیک شدم کنار حوض ایستادم وبه تصویرم که داخل آب حوض بود خیره شدم .برگ ها از درخت می افتاد داخل آب ،با دستم شاخه ی درخت رو تکون داد تا همه ی برگ های زرد پاییزی بریزه،باصدای آبجی شهین ،سرم رو بلندکردم وبه در خونه خیره شدم.

_دختر ،توی این هوای سرد چرا بیرون ایستادی !؟بیا داخل خونه ،عزیزم یخ می زنی.

لبخندی به صورت مهربون شهین زدم وگفتم:من بیدی نیستم که با این بادها بلرزم ;من سرما نمی خورم;عاشق این هوای دو نفره هستم.

شهین تلخندی زد وگفت:حالا از کجا من برات شاهزاده با اسب سفید پیدا کنم.بیا توی خونه شیرین جان ،هوا سرده بیرون.

سوده تا چشمش به من افتاد،از بغل سلین ،بلند شد وبه طرفم اومد بادیدنم خیلی خوشحال شد.با صدای معصوم وبچگانه ش گفت:خاله شیرین ،دلم برات تنگ شده.بی معرفت تو گفتی میای خونمون چرا نیومدی بدقول.

romangram.com | @romangram_com