#قهوه_تلخ_پارت_69


_ممنون شیرین جان،راستی با پدرم راجب تیدا حرف زدم ...

وسط حرفش پریدم وگفتم:قبلاً هم می گفتی حرف زدم ولی دیدی بابات چه المشنگه ی به پا کرد.

با صدای بلند گفت:این دفعه فرق می کنه با قبلاً .

_چه فرقی؟

_همه چی رو گفتم که من تیدا رو دوست واز نظر من دختر بدی نیست شما به خاطر چادری بودنش ناراضی هستین اما من عاشق چادری بودنش شدم...

وسط حرفش پریدم وگفتم:خب چی گفت.

_دارم می گم ،اولش مثل دفه قبل نه ونو کرد ولی بعدش ساکت شد وگفت(بزار من فکرهام رو بکنم با مامانت حرف بزنم).

باخوشحالی گفتم:خوشحالم که خوشحالی تو می بینم.

_ممنون خاله جان.

_فداتبشم امیریل من .

با صدای بلند وبه ظاهر ناراحت گفت:باز که گفتی یل من سامم سام.

هر دو شروع کردیم به خنده._امیرسام من دارم میرم خونه ،توی خیابونم کاری نداری؟

_نه خاله جون،مواظبت باشی خداحافظ .

گوشی را قطع کردم وتوی جیبم گذاشتم،سرم را کمی پایین کردم وباصدای آروم به میومیو گفتم:امیرسام همه ی دنیای منه ،خیلی پسرخوبیه.

میومیو خودش را گوشه ی آغوشم جم کرد سرم را بلند کردم وبه راهم ادامه دادم .با صدای بوق ماشین ها شعر می خواندم وقدم هایم را با شتاب برمی داشتم تا زودتر به خانه برسم.راه خانه تا پارک چندان دور نبود واین پیاده روی به من شوق نفس کشیدن می داد.در حیاط را باز کردم ومیومیو را پشت پنجره ی اتاقم گذاشتم که بروم از داخل اتاق پنجره را باز کنم .ناگهان سنگینی دستی را پشت سرم احساس کردم صورتم را برگردوندم با دیدن مامان آب دهنم را قورت دادم ومیو میو را پشت سرم قایم کردم به چشمای مامان خیره شدم:سلام خسته نباشین مامان جون.

romangram.com | @romangram_com