#قهوه_تلخ_پارت_67


سری تکان دادم:هر جور راحتین ،ولی هر وقت خواستین سبک بشید با من درد ودل کنید خوشحال می شم بهتونم کمک تون کنم.

با دستش محکم به درخت کوبید وبرگ های درخت ریخت ،قدم هایش را آرام بر روی برگ های به ظاهر زنده گذاشت وگفت:کاش سبک می شدم با یاد آوری گذشته ،هربار به گذشته فکر می کنم اشک هام می ریزه از گذشته فرار می کنم چون بد گذشت بهم خیلی بد،تلخ بود تلخ تر از یک فنجون قهوه ی تلخ.

روبه رویش ایستادم وبرگ ها را لگد دادم:در نا امیدی بسی امید است یه مسلمون هیچ وقت ناامید نمی شه .همه توی زندگیشون مشکل دارن،دوست خدا اونه که هر چهل روز یه مشکل براش پیش بیاد وتوی سخت ترین مشکل به یاد خدا باشه و ازش کمک بگیره.شما باید قوی تر از این حرف ها باشید.

لبخندی زد وگفت:قوی نیستم ولی خودمو قوی نشون میدم.

_اهوووم عالیه،اینم یه جور استعداد .

نگاهی به چشمایم کرد وگفت:مایلین قدم بزنیم؟

من که از خدام بود پای حرف های دلش بشینم سری تکان دادم.به سمت کیفم رفتم وکیفم را برداشتم،قدم هام رو آهسته برداشتم .ساکت بود حرفی نمی زد سکوتش آزارم می داد،نگاهم را چرخوندم به صندلی که هر روز رویش می نشست وبا صدای بلند گفتم :شمام از اینجا خوب اطرافتون رو توی دید داشتین .

لبخندی زد وگفت:دقیق مثل شما که کنار اون درخت همه رو دید می زدین.

هردو همزمان باهم خندیدیم .دستم را جلوی دهنم گرفتم وگفتم:من کنجکاوم اما شما چی؟

ایستاد روبه رویم وگفت:شما به خودتون می گید کنجکاو!

لبخندی زدم وگفتم:فوضولم.

چشمایش را درشت کرد وگفت:نه فوضول نیستین آدم فعال وکنجکاوی هستین.

به راه رفتنش ادامه داد،اما من ایستاده بودم .سرش را برگردوند:چه زود خسته شدین.

_نه خسته نشدم .

باتعجب گفت:پس چی!

romangram.com | @romangram_com