#قهوه_تلخ_پارت_61
پس بخند و بی اهمیت به حرف های این و آن، مثل زنی که خانه دار است، دیواره های قلبم را گردگیری کن. تا خونی که در رگ هایم جاری ست، به هر کسی نشان دهد، قلبم، تنها از آن زنی ست که در عین زیبایی، چه خانه دار خوبی هم هست...
با صدای سلام سرم را بلند کردم وبوی عطرش را استشمام می کردم،نگاهی به چشمایش انداختم دیوانه ی چشم های قهوه ایش شدم .نمی دانم چرا امروز اینقدر زیبا به نظر می آمد،کت وشلوار مارک دارش وکفش های چرم سیاه اش ،ابروهای پرپشت ومشکیش ولب های درشتش به قدری زیبا بود که مرا اسیر نگاه مست شهلایش کرد ،لبخندی زد :سلام خانم یغمایی،توی فکر وخیال بودین مزاحم شدم،شرمنده.
چشمایم را باز وبسته کردم وخودکار را روی دفترچه گذاشتم .لبخندی زدم:سلام،اصلا حواسم اینجا نبود ،بفرماین بشینید.
_مزاحم نباشم؟
_نه بابا این چه حرفیه .
به سمت صندلی رفت لحظه ای ایستاد وگفت:این گربه کوچولو از کجا اومده؟
نگاهم را به سمت میومیو که چشمایش را بسته بود ودر خودش مچاله شده بود چرخوندم،لبخندی زدم :این میومیو دوست منه.
نگاهی کرد به چشمایم وگفت:گربه مال شماست؟
_بله مال منه.
آروم دستم را به طرف میومیو دراز کردم وبغلش کردم.آقای شمس نشست ودستی به موهای مشکیش که همچون پر زاغ بود کشید:اسم گربه تون چی بود میو میو؟
لبخندی زدم وسری به نشانه ی تایید تکان دادم.دستش را به طرفم دراز کرد وبا سرانگشت هایش میومیو را نوازش کرد:چقد نرم وملوسه.از کجا آوردینش؟
_دیروز توی حیاطمون بود از شدت سرما یه گوشه کز کرده بود.
پس تازه پیداش کردین درست مثل من.
چشمایم را درشت کردم وگفتم:چی؟
_می گم دیروز اولش با من آشنا شدین بعدش با میومیو.
romangram.com | @romangram_com