#قهوه_تلخ_پارت_60


اینجا همون جای که به من آرامش می ده ،همون جای که همه مخالف اومدنم هستن ولی من دوست دارم وبهم شوق نوشتن می ده.

برگ های خشک وطلایی درخت ها ریخته بود وقتی قدم هایم را می گذاشتم صدای خش خش برگ ها به گوشم می رسید .نگاهی به دور واطرافم کردم چندان شلوغ نبود،عده ای در حال ورزش صبحگاهی بودن ،لحظه ای ایستادم و به آن ها خیره شدم .میومیو گوشه ی آغوشم خودش را مچاله کرده بود دستم را روی سرش کشیدم:اینجا جایی که هیچ وقت برام تکراری نمیشه.

قدم هایم را برداشتم وبه سمت صندلی که کمی آن طرف تر بود رفتم .میومیو را روی صندلی گذاشتم وخودم روی صندلی نشستم ،دفترچه صورتی رنگ را از داخل کیفم برداشتم .عینکم را به چشمایم زدم دستم را زیرچونه ام گذاشتم و با خودکار ور می رفتم بعد از چند دقیقه صورتم را به کمی آن طرف تر سمت صندلی که آقای شمس همیشه آنجا بود چرخوندم نگاهی کردم هنوز نیامده بود .سرم را پایین کردم وچشمایم را بستم در اعماق فکر وخیال فرو رفتم.فکرم به سمت مامان رفت زنی که همه ی دنیام است ومن همه هستیش هستم اما هیچ وقت نمی دونم چرا بهش نمی گم دوست دارم وهیچ موقع مامان بهم نمیگه دوست دارم اما از نگاهش می شه فهمید که چقدر دوستم داره.چشمایم را باز می کنم وخودکار را روی صحفه سفید رنگ به حرکت در میاورم.





اول از سرفه های بی امان شروع شد، انگار که بخواهند حرف هایم را بدزدند. که منقطع و بریده بریده بگویم "دوستت دارم"! که نشنوی... که نفهمی حرف های حسابم را...

بعد...گوش هام،

که بوق ممتدی بود در آن، که اگر حرف هایم را شنفتی، گوشی نمانده باشد برای شنیدن حرف هات...

حال رسیده به کمرم،

به دیسک متورمی از جای خالی دست هات....

خودم شنیدم که دکترها می گفتند: "اگر عمل نکنی فلج می شوی!"... حالا منتظرم که پاهایم را بدزدند تا دستم به تو نرسد!

به سرم فکر می کنم که بعد نوبت آن است شاید به شکل یک تمور بدخیم..

یا سینه ام که تو را نفس نکشم.

عزیزم!

مگر نه اینکه توی قلب منی! کافی ست خودت نخواهی، کافی ست خودت نباشی، سکته می کنم، می میرم.

romangram.com | @romangram_com