#قهوه_تلخ_پارت_58


_برای من خیلی کار کردی.خب من دیگه باید برم.

_مواظبت باشی امیریل خاله.

لبخندی زد وگفت:چشم خاله.

میو میو را داخل جعبه گذاشتم وبا امیرسام از اتاق بیرون شدم،مامان وبابا درحال حرف زدن بودن حرفشان راقطع کردن وبه ما خیره شدن،بابا لبخندی زد وگفت:بالاخره تونستی دل خاله تو به دست بیاری ؟

امیرسام لبخندی زد گفت:بدست آوردن دل خاله مثل به دست آوردن ستاره از آسمون می مونه که کار هیچکی نیست اما منم دست کم از خاله نیستم یکیم مثل خودش،خود خودش .

مامان وبابا هردوهمزمان باهم خندیدن وگفتن:خاله وخواهرزاده خوب حرف همدیگه رو می فهمین.

ابروی بالا انداختم:بله پس چی فکر کردین.

بابا محو تماشای ما بود با چشم های مهربانش که همچون آسمان پاک و بی ریا بود خیره به چشمایم شد وگفت:شیرین جان بیاین بشیینن.

_بابا جان ،امیرسام عجله داره باید بره پیش باباش شرکت.

امیرسام نگاهی به من کرد وگفت:حق با خاله شیرین ان شاالله یه وقت دیگه می آم.





صبح با صدای میومیو چشمایم را باز کردم .خمیازه ی کشیدم واز تخت پایین اومدم.نگاهی به میومیو انداختم وباصدای آرام گفتم:سروصدا نمی کنی تا من برم صبحونه بخورم.

داخل جعبه گذاشتم و از اتاقم بیرون شدم .لحظه ی دم در ایستادم تا بفهمم مامان کجاست سرم را بلند کردم وبه سمت آشپزخانه که روبه رویم بود چرخوندم ،معلوم بود مامان توی آشپزخانه نیست.قدم هایم را پشت سرهم برداشتم و اول رفتم سراغ شستن دست وصورتم ،بعد سراغ آشپزخانه،مشغول خوردن صبحانه شدم باصدای مامان سرم رابلند کردم ودرحالی که لقمه داخل دهنم بود گفتم:سلام مامان جان صبحتون بخیر.

مامان خیلی بدش می آمد که با دهن پر حرف بزنم ،لحظه ی خیره شد به من وبا عصبانیت گفت:الهی درد بگیری تو هنوز یاد نگرفتی که با دهن پر نباید حرف بزنی؟

romangram.com | @romangram_com