#قهوه_تلخ_پارت_52
_خواهش،خب من باید برم چون خونوادم نگرانم می شن ،صبح هم هیچی بهشون نگفتم.
_امروز چقدر زود گذشت.
سری تکان دادم:آره موافقم بهتر از تنهایی نشستن بود.
کیفم رو برداشتم وبلند شدم.
_من ماشین دارم خوشحال می شم برسونمتون.
_ممنون مزاحم نمی شم هوا خوبه پیاده روی کنم بهتره.
نگاهی به طرفش کردم :فردا می بینمتون تافردا خدانگهدارتون.
از روی صندلی بلند شد:خوشحال شدم از آشنای باهاتون،به سلامت.
قدم هایم را پرشتاب برداشتم تا هرچه زودتر به خونه برسم می دونستم اگر دیر برم خونه ،مامان دعوام می کنه.مامان درحال جارو زدن برگ های زرد پاییزی دور حوض بود ومتوجه ی باز شدن در نشد .قدم هایم را آهسته برداشتم و به طرف مامان رفتم لحظه ای مکث کوتاه ی کردم وبا لبخندگفتم:سلام مامان خسته نباشین.
سرش را بلند کرد وابروی درهم کشید:آخه چند بار بهت بگم حق نداری بری پارک ،چرا حرف آدم عالیت نمی شه .هرکاری دلت می خواد انجام می دی به فکر آبروی ما هم نیستی.ما آبرو داریم توی در وهمسایه.
لبخند از لبم محو شد وبا حالت جدی گفتم:مگه من چه بی آبروی کردم که اینجوری باهام حرف می زنید مامان!من تنها گناهم رفتن به پارک هست وهیچ وقت دست از این گناهم بر نمی دارم .
دستم رو جلوی سینه م گرفتم وگفتم:شاید رفتن من به اون پارک از نظر شما گناه باشه و بد بدونید اما من به هیچ عنوان خودم رو توی خونه زندون نمی کنم چون من بدون هوای آزاد می میرم ،آخه مادر من توی خونه بشینم که چی!من چه بی آبروی کردم توی در وهمسایه که همتون سرکوفتم می زنید!این از شما که مادرم هستین دارین این حرف می زنید واونم از مازیار خان که با حرف هاش امروز خاکسترم کرد.تو روخدا دست بردارین از سرم چی می خواهین از جونم.
بغڝ لعنتی داشت خفم می کرد صدام دیگه در نمی اومد اما یک قطره اشک از چشمام نریخت.مامان جارو را کنار حوض گذاشت وبالحن جدی گفت:حقته هرچی بهت می گن حقته،مثل بچه ی آدم بشین توی خونه وسروسنگین باش.تو بچه نیستی این رو توی گوشت فرو کن تو بیست وپنج سالته همسن وسال های تو....
romangram.com | @romangram_com