#قهوه_تلخ_پارت_51
_ممنون ،باشه اشکال نداره از نظر من اتفاقاً خوشحالم می شم.
نگاهی به چشمام کرد چشمام رو از چشماش دزدیدم وبه نوشته های روی برگه خیره شدم.
_یک سوال بپرسم؟البته شخصی.
درحالی که سرم پایین بود :بپرسین.
_شما...
_من چی؟
_شما عاشقین؟
باتعجب بهش نگاه کردم وابروی بالا انداختم گفتم:چی!چرا این حرف رو می پرسین؟
بالبخندی آرام ومعصومانه گفت:به خاطر نوشته تون گفتم .فکر کردم عاشقین.
لبخندی زدم:آره عاشقم ،ولی از نگاه شما عشق چیه؟
_عشق انسان به انسان نوشته تون اینجوری می گفت.
_درست حدس زدین من عاشقم ولی عاشق بابام هستم اون کسی که مثل کوه همیشه پشتم ایستاده،نوشته ای که براتون خوندم فقط یک متن ادبی بود ویک خیال از دریا ودلتنگی وگرنه من عاشق شخص خاصی نیستم.
به نشانه ی تشویق دست زد وگفت:احسنت به شما وقلم پرمحتواتون.خیلی دلم می خواد نوشته هاتون رو بخونم.
دفترم رو به طرفش دراز کردم:این ها یکم از نوشته های منه بخونین وبعدش که تموم کردین بقیه رو براتون می آرم.
به چشمام خیره شد ودفتر رو ازم گرفت:ممنون خانم یغمایی.
romangram.com | @romangram_com