#قهوه_تلخ_پارت_50


گفتم: چرا ماسه؟ روی سنگ بنویس تا ماندگار باشد!

لبخند زدی و گفتی: هیچ چیز ماندنی نیست! چون این دنیا فانی است!





روی ماسه ها زانو می زنم و با انگشتم نامت را به رویش حک می کنم...

هنوز انگشتم را برنداشته ام که موجی بلند نامت را می شوید...

لبخند تلخی می زنم و می گویم:





-عشق می توانست باشد... بین من و تو!... نخواستی و نشد! امروز خاطراتمان را در این دریا می شورم... دیگر نمی خواهمت و نخواستنم یعنی آغاز فراموش کردنت...





سخت ترین کار است این آغاز... ولی همینجا... فراموشی را شروع می کنم!

متوجه ی ناراحتیش شدم اخم هاش درهم رفت وسرش رو پایین کرد.دفترم رو روی میز گذاشتم وگفتم:چیشد آقای شمس!می دونم قشنگ نبود...

سرش رو بلند کرد و وسط حرفم پرید :خیلیم خوب بود مشتاق شدم نوشته هاتون رو بخونم البته اگه دوست داشته باشین.

romangram.com | @romangram_com