#قهوه_تلخ_پارت_42


سلین،لبخندی زد:مامان،شما چرا حرص می خورین الکی...

بی توجه به حرف مامان ،رفتم توی حیاط.چشمم به قاصدکی که روی شاخه ی درخت بود افتاد،با انگشتم برداشتم ونزدیک صورتم بردم،بی صدا با حرکت چشماییم گفتم: برو آنجا که تو را منتظرند...

قاصدک

در دل من،





همه کورند و کرند ..





بعد از کمی بازی با سوده،باصدای مامان رفتیم توی خونه.آقامحسن،مشغول حرف زدن با بابا بودوسلین داشت به مامان توی آشپزخانه کمک می کرد.من وسوده رفتیم اتاقم ،شال وپالتوم رو درآوردم و روی تاج تختم انداختم.یک برگه از دفترچه یادداشتم درآوردم وبه سوده دادم تا نقاشی بکشد وخودم هم مشغول نوشتن شدم همراه با ریتم موسیقی بی کلامی که گذاشته بودم خودکار را به رقص در می آوردم :من دخترمغرور بهارم که تنها با بوی گل رُز ،لبخند بر روی لب هایم می نشیند.من زاده ی شهر فرشته هام،بی بال وپرم ولی همچون فرشته ها آزادورهایم،با صدای غرش آسمان حس شگفتن در خود می بینم.من از صدای شیر نمی هراسم نعره ی من دل هر شیری را آب می کند،من با غذای روح وروانم آسمان را کنار می زنم وماه را جانشین صورت آفتاب می کنم...باصدای بازشدن درخودکار رو روی برگه گذاشتم وسرم رو به سمت در چرخوندم،سلین زیباروح،لبخندی روی لب های عروسکیش نشاند وگفت:بچه ها بیاین نهار.

سوده ،با صدای مامانش با شتاب از روی صندلی پایین شدومثل باد خودش رو درآغوش گرم مامانش انداخت وبا صدای بچگانه واخمی درصورتش گفت:چرا بدون من اومدی خونه شیرین؟تو خودت گفتی منم با خودت می آری.

لبخندی زدم واز روی صندلی بلندشدم،دست به سینه ایستادم وگفتم:یجوری می گه خونه شیرین،هرکی بشنوه فکر می کنه اینجا تنها خونه ی منه،عزیزم اینجا خونه آقاجون.

سلین ،سوده رو بغل کرد وگفت:دخترم ،خالشو دوست داره دلش می خواهد بگه خونه شیرین،تو چرا حسودیت می شه خاله ی بدجنس.

به طرف سلین رفتم وسردماغش رو گرفتم،با حالت فین فین گفت:دیوونه دماغم رو شکستی،دست تو بکش عقب.

وبالافاصله هرسه تامون شروع به خندیدن کردیم.صدای مامان ،بلندشد:بیاین نهار.

romangram.com | @romangram_com