#قهوه_تلخ_پارت_4




صبح یعنی چشم

بگشایی ببینی

یار را





در تب آغوش خود

از عشق

بیمارت کند

با خوندن این شعر زمزمه کنان از تخت پایین اومدم.متوجه ی حضور گرم ،مامان شدم باصدای دلنشین مامان ساکت شدم ونگاهی به دم در که مامان ایستاده بود انداختم.

_امروز ،پارک نمیری ومی شینی توی خونه ،دست کمک من

خودم رو نزدیک کردم به مامان وگفتم :آخه چرا پارک نرم ؟توی خونه بنشینم که چی؟!شماها که خوب می دونید تنها تفریح من رفتن به همون پارک قدیمی وخراب شده است.

مامان با حالت جدی وصورت مهربونش گفت:سلین اینا نهار میان ،بنشین توی خونه دست کمک من.

با صدای بلندگفتم:اووووه انگار کی قراره بیاد !خوبه سلین غریبه نیست:یک روزی توی همین خونه بوده،ناسلامتی دختر بزرگ خونه است،اصلا شما نگران نباشید خودم به سلین زنگ می زنم می گم زود بیاد که کمکتون کنه.بعدشم مادرمن ،سلین برا شام میاد،منم که تا عصر میام خونه.

مامان ،درحالیکه دستش به کمرش هست می گه :بیرون سرده ،نمی خواد امروز بری پارک ،بشین توی اتاقت همینجا بنویس.

romangram.com | @romangram_com