#قهوه_تلخ_پارت_34
مامان گفت:کیه؟
_نمی دونم شماره ناشناس.
_سلام،بفرمایین.
باشنیدن صداے امیرسام ،چشمام رو باز بسته کردم وباتعجب گفتم:_امیریل،تویی عزیزم!؟
_بله خاله جان منم.
شهین وقتی فهمید امیرسام زنگ زده ،از روی کاناپه بلند شد وباسرعت به طرفم اومد گوشی رو ازم گرفت:_سلام امیرسامم ،مامان فدات بشه.
وبالافاصله باشنیدن صداے امیرسام،اشک هاش می ریخت ،دستش روبه دیوار گرفت وبه آرامی سرجایش نشست ،مامان وسلین به طرفش اومدن وکنارش نشستن.سلین ،خودش رو به شهین نزدیک کرد:_بپرس ازش بگو کجاست؟
مامان ،دست شهین رو گرفت:بهش بگو بیاد اینجا.
باصدای بلند گفتم:مادر من ،خواهرمن بزارین خودش داره حرف می زنه.چرا شما دستپاچش می کنید.
شهین،بعد از چند دقیقه گوشی رواز کنار گوشش پایین آورد وبغضش ترکید باصدای بلند زد زیر گریه وبی اراده سلین روبغل گرفت،گوشی رو از روی پای شهین برداشتم نگاهی به صحفه گوشی انداختم تماس قطع شده بود.با نگرانی گفتم:آبجی جان حرف بزن،حالش خوب بود؟چی گفت؟
شهین ،سرش رو از روی شونه ی سلین بلند کردوکمی خودش رو به عقب کشید:_همتونو سلام رسوند.
بابا،لبخندی به لب داشت وگفت:_علیکم وسلام،سلامت باشه.
مامان،دست های شهین رو گرفت:_نگفت کجاست؟
شهین،اشک هایش رو پاک کرد:_رفته شمال.
همگی باتعجب گفتیم:شمال!!آخه چرا شمال ؟
romangram.com | @romangram_com