#قهوه_تلخ_پارت_32
_آره پس کی .الانم بهش بگو بره خونشون که شهین نگرانشه.
_به خدا من بی اطلاعم از امیر.
اف اف به صدا در اومد.بابا گفت:_کیه این موقع صبح؟
_من می رم باباجان ،ببینم کیه.
به طرف اف اف رفتم،تا صدای شهین روشنیدم دکمه ی اف اف زدم.
مامان،از روی صندلی بلندشد :_کی بود؟
_شهین.
به طرف در رفتم ،شهین تا چشمش به من افتاد بغلم گرفت وزد زیر گریه،:_چیشد شهین جان چرا گریه می کنی؟
باصدای بغض گرفته وغمگین وصورت خیس اشک گفت:_امیر،از دیشبه خونه نیومده گوشیشم خاموش کرده.تو ازش خبر داری؟
_نه عزیزم من بی خبرم.
شهین،با شنیدن حرفم افتاد پایین.مامان وبابا وقتی دیدن شهین افتاد باعجله به طرف شهین اومدن.مامان،با دست پاچگی گفت:_برو آب قند بیار برای خواهرت.
رفتم آب قند آوردم،مامان با کمک بابا شهین رو روی کاناپه گذاشته بودن.مامان،لیوان رو از دستم گرفت.بابا کنار شهین نشسته بود وبا حرفاش شهین رو دلداری می داد ولی بی فایده بود ،اشکهاش می ریخت وفقط یک کلمه می گفت:امیرسامم.
رفتم توی اتاقم،گوشیم رو برداشتم وبه امیرسام زنگ زدم ولی گوشیش خاموش بود.صدای بابا می اومد:_شیرینم ،باباجان زنگ بزن به امیرسام شاید جواب تورو بده.
_بابای ،زنگ می زنم خاموشه گوشیش .
گوشی خونه به صدا دراومد خودم رووباعجله به تلفن رسوندم:_بله بفرمایید؟
romangram.com | @romangram_com