#قهوه_تلخ_پارت_28




قدم های بی حس وسردم روگذاشتم بیرون از آسانسور.دیروقت بود ،لحظه ی ایستادم وبه خودم گفتم :_الان این موقع از کجا ماشین گیر بیارم؟تصمیم گرفتم چند قدمی پیاده برم تا افکار متورمم رو از پریشونی آزادکنم.شال گردنم رو جلوی بینیم گرفتم ودستهام رو توی جیب پالتوم گذاشتم.از حرف های مازیارخان ناراحت بودم ;حرف هاش رو باخودم مرور کردم یکی پس از دیگری;دریچه ی ذهنم از شدت ناراحتی زیاد بسته شد وسرم عجیب درد گرفت.ای کاش گریه می کردم تا خالی بشم ولی بی فایده بود،قطره ی اشک از چشمای خشکم نمی چکید.متوجه ی صدای بوق ماشین شدم ،قدم هام رو تندتر برداشتم کوچه تاریک بود وصدای زو زو باد آدم را به وحشت می انداخت،گوشیم رو از جیبم در آوردم والکی خودم رو مشغول کردم باگوشی ،جرات نمی کردم پشت سرم رو نگاه کنم.قلبم از توی دهنم داشت می زد بیرون .ماشین جلوی پایم ایستاد،دوتاپسر زشت وبدتریک به طرفم لبخندی زدن با چشمای هیزشون;_خوشکله بیا سوارشو،امشب درخدمت ما باش ;باهامون راه بیا.ترس کل بدنم رو احاطه کرده بود،متوجه ی باز شدن درماشین شدم ،قدم هایم رو سریع تر برداشتم.چندقدمی دورشدم.صدای امیرسام ،فرشته ی نجاتم به گوشم رسید،آب دهنم رو قورت دادم وایستادم صورتم رو برگردوندم.امیرسام ،با اون دونفر درگیر شده بود.برگشتم تا از امیرسام دفاع کنم:_لعنتی ها نزنیدش.

امیرسام باخشم نگاهی بهم کردوگفت:_شیرین برو تو حق نداشتی برگردی برو،مگه باتو نیستم برو.

اولین باری بود که امیرسام،صداش رو روی من بلندمی کرد،سرم رو پایین انداختم وبه راهم ادامه دادم.

_بیا سوارشو.

توجهی به امیرسام نکردم راهم رو ادامه دادم.باصدای بوق ماشین سرم روبلندکردم:_بله چی می خوای امیر؟

_شیرین جان بیا سوار شو .باهمدیگه حرف بزنیم.

_امیرسام،من باهات حرفی ندارم برگرد برو خونتون.

_برگردم برم که گرگ ها توروپاره کنن ،طعمه نگاه هرزها قرار بگیری ،بیا سوارشو خاله شیرین.

می دونستم امیرسام ناراحته،رفتم سوار ماشین شدم بدون نگاه به امیرسام.

_خاله ،می دونم از حرف های بابا ناراحتی بهت حق می دم ولی از من ناراحت نباش.دستم روگرفت:_خاله به من نگاه کن.

صورتم رو برگردوندم طرف امیرسام،لبخندی زدم:نه من ناراحت نیستم عزیزم ،من که باباتو خوب می شناسم دلیلی برای ناراحتی نمی بینم ،بابات حرفاش درست بود ولی من تند رفتم.

_همیشه خاله خودت رو مقصر می دونی با اینکه تقصیری نداری.

_خب من مقصرم.

_بابام اگه راضی نشه به ازدواج منو تیدا دیگه هیچ وقت پام رو توی اون خونه نمی گذارم.

romangram.com | @romangram_com