#قهوه_تلخ_پارت_27


_خفه شو ،دختره ی احمق گمشو برو بیرون از خونه ی من.

امیرسام وشهین ،خشکشون زده بود.وقتی دیدم مازیار صداش رو روی من بلند کرد منم ولوم صدام رو بالا بردم:_خفه نمی شم حرف حق زدم ناراحت شدی.اینقدم خونه ی من خونه ی من نکن،الانم به احترام امیرسام وشهین اومدم.

به طرفم اومد و دستم رو گرفت :_برو گمشو بیرون شو.

دستم رو از توی دستش کشیدم وکیفم رو برداشتم .

امیرسام رو به باباش کرد:بابا حق ندارین باشیرین اینجوری حرف بزنید.شیرین خاله ی منه.

_بمیر با این خاله ات ،خجالت بکش.

شهین دستم روگرفت:_شیرینم من معذرت می خوام آبجی جون،یه موقع این حرفا رو به بابااینا نگی.

_بزار بره بگه ،راه باز جاده دراز برو بگو.

_من مثل شما دهن لق نیستم مازیار خان.

به طرفم اومد دستم رو گرفت :_بگو کی دهن لقه بگو؟

امیرسام ،دست مازیار رو گرفت:_بابا،بس کنید دیگه شما اول دعوا رو شروع کردین .هرچی از دهنتون در اومد به شیرین گفتین .

اینبار با دستش امیرسام رو هل دادوامیرسام روی کاناپه افتاد.دستم رو گرفت:برو بیرون.

_دستم رو ویل کن خودم می رم نیاز نیست شما بگید برو بیرون.

شهین ،اشکاش می ریخت وبا صدای هق هق گریه می کرد.کفش هام رو پوشیدم ،از خونه بیرون شدم.دکمه ی آسانسور رو زدم بغض گلویم روگرفته بود سرم رو بالا گرفتم که مبادا اشک بریزم،از وقتی یادم می آد گریه نکرده بودم وبه خودم قول داده بودم هیچ وقت گریه نکنم.



romangram.com | @romangram_com