#قهوه_تلخ_پارت_22


_خاله جون غصه نخور،بیا شرکت بابا ،اونجا سرگرم باش سربرجم یه حقوقی می گیری .موافقی با بابا حرف بزنم؟

_نه اصلا من زیاد از کار کردن خوشم نمی آد،دلم نمی خواد کسی دستورم بده.بعدشم همون پول تو جیبی که هرماه می گیرم از بابا،زیاده که هنوز همه شو خرج نمی کنم.من غذای روح وروانم یک تکه کاغذ سفید،خودکار،میزوصندلی ویک فضای آزاد درست مثل همون پارک.

_عاشق همین اخلاقتم خاله ،خیلی عزیزی.اونقد حرف زدیم که متوجه نشدیم رسیدم خاله جان ،فقط حواست باشه طرف من باشی واگرم بابا حرفی گفتن ناراحت نشی از حرفش.

لبخندی زدم:بچه من خودم خوب باباتو می شناسم ،بزار هرچی دوست داره بگه.

ته دلم یه حسی داشتم ;دلشوره،اما نمی دونستم دلیل دلشوره م چیه؟شاید به خاطر اینکه می خواستم با مازیار حرف بزنم،ای کاش نمی اومدم .اصلا حالم خوش نیست.





امیر سام ،در خونه رو باز کرد وتعارفم کرد به داخل خونه.باصدای بلند گفت:کجایین اهل خونه؟مهمان داریم.

آبجی شهین صداش اومد:_کیه مهمانت؟

رو به امیرسام کردم:_وای ،امیریل تو به مامانت اینا نگفتی من قراره بیام؟!

امیرسام خنده ی از سرش پرید:_نه چرا بگم،تو که غریبه نیستی.

من وامیرسام درحال حرف زدن بودیم ،شهین با شنیدن صدام اومد:_سلام،شیرین جان.خوش اومدی عزیزم ،چه بی خبر؟ولی خوشحالم کردی دلم برات تنگ شده بود.

کفش هام رو درآوردم.با شیرین سلام واحوال پرسی کردم،تعارفم کرد بشینم .روی مبل دونفره نشستم وشهین کنارم نشست،امیرسام رفت آشپزخونه. من وشهین مشغول حرف زدن شدیم.

_آقامازیار کجاست؟

_شرکته ،الان هرجا باشه پیداش می شه.مامان وبابا چرا نیومدن؟

romangram.com | @romangram_com