#قهوه_تلخ_پارت_21


_نه من گریه نکردم.

صدای بابا ،بلند شد:پس کوو این امیرسام .

_آقاجون الان می آم کفش هام در بیارم.

امیر سام ،بند دستم رو گرفت :خاله شیرین؟

_جان عزیز خاله؟

_خاله چرا گریه کردی؟

_مامان دعوام کرد که چرا دیر اومدم وگوشیم چرا خاموش کردم بهشون اطلاع ندادم نگرانم شده.

امیر ،لبخندی زد وگفت:خب درست گفته چرا دیر می آی خونه.

به طرفم بابا رفت،باهاش سلام واحوال پرسی گرمی کرد وبعد به مامان سلام داد،صورتش رو بوس کرد کنار بابا ومامان نشست .بعداز سلام واحوال پرسی،مامان بهش گفت :شیرین صبح می ره پارک وعصر می آد و....





سرم از شدت درد داشت می ترکید.درد،عجیبی توی پیشونیم حس می کردم،صدای مامان توی سرم مثل رعد وبرق صدا می داد.سرم رو به صندلی ماشین تکیه دادم وچشمای سردم رو بستم.آخه چرا؟چرا!چرا مامان من رو از رفتن به پارک منع می کنه؟دخترهای همسن وسالم همه آزادن خونه مجردی دارن ;بهترین تفریحات رو دارن;با دوستاشون تنهایی می رن سفر;اما من چی حق ندارم بدون اجازه مامان ،آب بخورم;می دونم مادرٍ حق داره نگرانم باشه،بخصوص توی این جامعه ی گرگ صفت که فقط هدفشون دریدن برهای خوش وخط وخال است .اما من ساده ویکرنگم ،اهل مد ،سرخاب وسفیدآب به پول بابا نیستم.بغض سنگینی داشت گلوم رو می خراشید به سختی خودم رو کنترل کردم مبادا اشک بریزم وامیرسام متوجه ی ناراحتیم بشه.دست هاش رو روی دستم گذاشت وبا صدای مهربانش گفت:_خاله شیرین خوابیدی؟شرمنده نگذاشتم استراحت کنی آوردمت.

چشمام رو باز کردم ،سرم رو بالا گرفتم مبادا اشکم بریزد :دشمنت شرمنده عزیزخاله،خوب کردی اومدی دنبالم وگرنه مامان تا صبح توی گوشم می خوند که دیگه حق نداری بری بیرون.

امیرسام لبخندی زد وگفت:بازم خداروشکر اجازه داد که باهام بیایی،من فکر نمی کردم به راحتی اجازه بده.معلومه حرف من براش خیلی مهمه.

_صددرصد ،وگرنه مامان بهم گفت:دیگه حق ندارم هر روز برم پارک.

romangram.com | @romangram_com