#قهوه_تلخ_پارت_20


بابا نگاهی به طرفم انداخت وگفت:شیرین برو اتاقت.

_چشم بابا جون.

سرم رو پایین اَنداختم وبه طرف اُتاقم رفتم.هنوز صدای مامان وبابا می اومد داشتن با همدیگه به خاطر من دعوا می کردن،دیگه تحمل شنیدن صدای دعواشون رو نداشتم،در اتاقم رو باز کردم وبه طرف مامان وبابا رفتم:مامان حق باشماست من دختر خوبی نیستم دست به سیاه وسفید نمی زنم ،قول می دم اَز این به بعد کمتر برم پارک....

مامان وسط حرفم پرید وگفت:حق نداری بری پارک.

_نه مامان تو روخدا من رو از رفتن به پارک منع نکن.رفتن به پارک به جونم بسته هست ،من مثل یه پرنده م توی این خونه ;اینجا برام قفس من طاقت نمی آرم.باید برم پارک وهوای آزاد تنفس کنم والا میمیرم.

بابا ،با کف دوتا دستش دست زد وگفت:اَحسنت به تو دخترم با این لحن زیبای صحبت کردنت ،شیرین درست می گه اَز وقتی باید بچه بود نمی زاشتیم بره پارک ،الان براش یه عادت شده وبه روح وجانش بسته هست.

مامان با ناراحتی گفت:تنها کسی که اشتباهست حرفاش منم .

بابا خودش رو به مامان نزدیک کرد ودستش رو گرفت ،مامان صورتش رو از بابا برگردوند.با صدای اف اف سرم رو به طرف در چرخوندم;به سمت در رفتم:بله.

_سلام،منم.

دکمه ی اف اف رو زدم تا در باز شه.بابا با صدای گرمش گفت:کی شیرین بابا؟

_اَمیرسام .

در خونه رو باز کردم :سلام امیرسام خوبی؟

دستش رو به طرفم دراز کرد به نشانه ی سلام ،باهاش دست دادم:سلام،ممنون خوبم خاله جون.نگاهی به چشمام کرد:سرتو بلند کن شیرین.

_چرا بلند کنم.

_شیرین تو گریه کردی!؟

romangram.com | @romangram_com