#قهوه_تلخ_پارت_18
با شنیدن حرف هایم قهقه ی باصدای بلند زد وگفت:تو ؟تو؟تو نگران من بودی؟برو دختر درس تو بخون مزاحمم نشو .اینم بار دومت که بخشیدمت دیگه نبینمت دور وبرم.
_هیچم حرفم خنده دار نبود،بعدشم من درسم رو تموم کردم.یجوری می گی بخشیدمت انگار چه خطای ازم سر زده.
_همونه که درس تو تموم کردی حس پلیسیت گل کرده .دیگه نبینمت دنبالم دختره ی سبک سر.
_آقای محترم درست حرف بزنید هرچی از دهنتون در می آد دارین بهم می گید،من فقط نگرانتون بودم.
_حقته بایدم بهت بگم،نکنه پلیسی یا دکتر؟
_من نه پلیسم نه دکتر،من نویسنده هستم.
لبخندی زد وگفت:سوژه ی خوبی گیر آوردی،کی بهت گفته دنبالم بیای آهان ؟چقد پول گرفتی؟
با تعجب گفتم :چی!پول!من نه از کسی پول گرفتم نه کسی بهم گفته دنبالتون راه بیافتم.فکر نکنم اونقدرها مهم باشید.
_بچه جواب منو بده؟
_چشماتو خوب باز کن ببین من بچه نیستم.دیگه هم دنبالتون نمی آم ،خدانگهدار.
منشی جوان ،محو تماشای من وآقای بداخلاق بود وهمچنان داشت به ما دوتا نگاه می کرد.
چند قدمی رفتم باصدای بلند پشت سرم گفت:دیگه حق نداری دنبالم بیای والا اون روح سگم بالا می آد،از اون کسی هم که پول گرفتی بهش بگو دعا کن دستم بهت نرسه.
برگشتم وگفتم:من از هیچکس پول نگرفتم وبرای کسی هم کار نمی کنم من برای دل خودم کار میکنم ،یک نویسنده به اطرافش نگاه می کنه وراجب اطرافش می نویسه،وگرنه فکر نکنم شما زیاد مهم باشید.
بدون اینکه بهش اجازه حرف زدن بدم به طرف آسانسور رفتم دکمه ی آسانسور رو زدم وبه پشت سرم نگاه نکردم.
مردیکه احمق پیش خودت چی فکر تو کی هستی که من دنبالت بیام.
romangram.com | @romangram_com