#قهوه_تلخ_پارت_17
_عزیزم با این مشخصات خیلی ها میان ،باید فامیلیشون رو بگید.
_ماشینشون هم اون پایین پارک کردن ماشین مشکی هیوندا دارن.
_آهان ،فهمیدم شما منظورتون آقای فرهاد شمس هست.
_آره فکر کنم همون آقای شمس.
دخترخانم جوان،سلام داد وگفت:آقای شمس ،این خانم باشما کار دارن.
صورتم رو برگردوندم متوجه ی حضور آن شخص شدم،باتعجب بهش خیره شدم.
لحظه ی بهم نگاه کرد واخمی به ابروش آورد:بازم که شما،چی می خواهین ؟چرا تعقیبم می کردین آهان؟چی می خواهی از جونم؟زبون نداری لالی حرف بزن.
من که همینجوری خشکم زده بود به دکمه های کتش خیره شده بودم وجوابی برای گفتن نداشتم.
_مگه باتو نیستم ؟چرا دنبالم اومدی؟توکی هستی؟
وقتی دید جواب نمی دم وفقط نگاه می کنم صداش رو بلندتر کرد وعصبانی تر از قبل گفت:گیر چه دیوونه ی افتادم ، خداجون تو نجاتم بده از دست اینا....
دیگه نزاشتم حرفش رو ادامه بده ،آب دهنم رو قورت دادم :آقای محترم درست حرف بزن،من دیوانه نیستم دیوانه شمایین با اون کارهاتون.
لبخندی زدوگفت:کدوم کارهام؟
_من حوصله جروبحث باشما رو ندارم،الانشم اگر می بینید اینجام فقط به خاطر اینکه اولا;کنجکاو بودم بدونم چه مرگتونه که می آین توی پارک و روی اون صندلی قدیمی می شنید ساعت ها فکر می کنید.دوما;نگران حالتون بودم.
romangram.com | @romangram_com