#قهوه_تلخ_پارت_16
با شنیدن این حرفا از راننده تاکسی ،اخمی کردم وباصدای بلند گفتم:شما ازتون سن وسالی گذشته چشمتون رو درویش کنید به ناموس خودتون نه مردم.
لبخندی وزد گفت:یجوری می گی سن وسال انگار صدسالمه،هرچی باشم از این پسرهای لات که بهترم قدر دخترها رو خوب می دونم.
سرش رو به طرفم برگردوند وباچشمای درشتش لبخندی به صورتم زد،بدجور ترسیده بودم آب دهنم روقورت دادم وگفتم:آقا چشمتون به جاده باشه .
_خیالت جمع من چشمام خوب کار میکنه چشمم به جادهست ولی عقلم وقلبم پیش توه.
نمی دونستم باید چیکار کنم خیلی ترسیده بودم با پشت دستم عرق روی پیشونیم رو پاک کردم وگفتم:نگه دارید پیاده می شم .
_وا مگه میزارم که پیاده شی ،این رسمش نیست من مثل دوست پسرت نامرد نیستم رومن حساب کن تا آخرش باهاتم.
ماشین مشکی ایستاد،به راننده تاکسی گفتم :نگه دار پیاده می شم.
_چشم عسلم.
در ماشین رو باز کردم وپول رو طرف راننده انداختم با عجله از ماشین بیرون شدم.راننده تاکسی از ماشین بیرون شد:فکرهاتو خوب بکن ،اگه نظرت مثبت بود بیا همونجا که سوار شدی.
ایستادم سرجاییم وگفتم:برو خجالت سنتو بکش ،تف توی هیکلت مردیکه هیز،وبالافاصله بعد از گفتن این حرف پا به فرار گذاشتم.
اون شخص از ماشین پیاده شد ورفت داخل یک ساختمون ،منم پشت سرش به راه افتادم.اما گمش کردم چهارطرفم رو نگاه کردم دیدم نیست،سلام دادم به منشی جوانی که آنجا نشسته بود .
سرش رو بلندکرد:بفرمایید عزیزم،درخدمتم کاری داشتین؟
_من با اون آقای که الان اومدن کار دارم.
دخترخانم جوان با تعجب نگاهی بهم انداخت وگفت:کدوم آقا رو می گید !؟
_یه آقای چهارشونه وقدبلند کت مشکی داشتن.
romangram.com | @romangram_com