#قهوه_تلخ_پارت_128


از روی صندلی بلند شدم :ممنون بابت مهمونی امشب،خیلی خوش گذشت.

دستی به موهای خیسش کشید:خواهش،خوشحالم که بهتون خوش گذشت،می بینمتون فردا...

وسط حرفش پریدم لبخندی زدم:بله تا فردا خداحافظ.

به طرف ماشین رفتم ،صندلی جلو نشستم .امیرسام با فرهاد خداحافظی کرد آمد.فرهاد به طرف ماشینش که آن طرف خیابان بود رفت.امیرسام ماشین را روشن کرد:حالت خوبه شیرین.

بدون اینکه حرفی بزنم سرم را تکان دادم.کمی که دور شدیم مشتم را باز کردم نگاهی به دستمال خوشبوی که توی دستم بود کردم،بدون اینکه امیرسام متوجه بشه دستمال را توی جیب مانتوم گذاشتم،به جاده ای که خیس از باران بود نگاه کردم.چه زود دلتنگ شدم ،دلتنگ کسی که هیچکسم نبود اما توی بی کسی هایم همه کسم بود.چه زود نگاهم به نگاه زیبایش عادت کرده بودم ،آن شب من نگاهم را درون نگاهش جا گذاشته بودم .چشم هایم را بستم چشم های زیبایش را در ذهنم حکاکی کردم .امیرسام سرعت ماشین را زیاد کرد،چشم هایم را باز کردم:چی شد ؟

چشمکی زد:تو باید بگی چی شد؟

با تعجب گفتم:چرا من!

لبخندی زد:نمی خواد خاله جان نگو،ولی سعی کن...

امیرسام ساکت شد،نگاهی به طرفش کردم سرم را تکان دادم:سعی کنم چی؟

_هیچی،فقط سعی کن بهترین باشی.

با تعجب گفتم:از چه نظر بهترین باشم؟!

دستم را محکم فشرد:درسته من از تو یه سال کوچکترم ولی بعضی وقت ها خیلی زود حرف دلت رو می خونم ،نگاهت صاف و یکرنگه تو با نگاهت همه چی رو می گی.

اخمی کردم:منظورت از این حرف ها چیه؟

_به وقتش می گم.

دستش را محکم فشردم:الان وقتشه.

romangram.com | @romangram_com