#قهوه_تلخ_پارت_126


فرهاد لبخندی به صورتم زد:امیرسام حرف هاش مثل حرف های شماست.

دستش را روی شونه ی فرهاد گذاشت:چون من شاگرد شیرین جان هستم، مگه نه استاد؟

ابروی بالا انداختم:نه بابا خودم هنوز شاگردم.

هوا کمی سرد شد ،نسیم باد برگ درخت ها را در هوا به رقص در می آورد،آسمان با صدای بلند شروع به غریدن کرد.فرهاد نگاهی به ابرهای سیاه کرد:فکر کنم می خواد بارون بباره.

به نشانه ی تایید سرم را تکان دادم.امیرسام با شیطنت گفت:پس سعی کنید هرچی زودتر خودمون رو به ماشین برسونیم قبل از اینکه خیس بشیم.

فرهاد نگاهی به من کرد ،هر دوهمزمان باصدای بلند خندیدیم.امیرسام با تعجب :چی شد؟!

فرهاد دستی به موهایش کشید:زیر باران باید رفت...

چند قدمی به طرفش رفتم:جور دیگر باید دید.

امیرسام باصدای بلند:چشم ها را باید شست.

اولین قطره باران روی دستم چکید بعد از چند دقیقه نم نم قطره ها بیشتر شد.امیرسام چشمکی زد:جدی جدی داره بارون می باره.

_پ ن پ فکر کردی شوخی شوخی می خواد بارون بباره.

کتش را درآورد ،روی سرش گرفت:من چتر می خوام .

لبخندی زدم:نداریم.

_پس لطف کنید هرچه زودتر خودمون رو به ماشین برسونیم قبل از اینکه خیس بشیم.

به طرف ماشین رفتیم ،امیرسام زودتر از ما حرکت کرد ولی منو فرهاد آرام وآهسته قدم هایمان را برمی داشتیم.امیرسام با عجله خودش را به ماشین رساند .نگاهی به فرهاد کردم خیس آب بود .متوجه ی نگاهم شد با جدیت گفت:فقط خداکنه سرما نخورید چون اون وقت من خودم رو مقصرم می دونم .

romangram.com | @romangram_com