#قهوه_تلخ_پارت_124


چشم های قهوه ای زیبایش را باز کرد،پرده ی اشک توی چشم هاش جلوه نمایی می کرد .به چشم هام خیره شد ،امیرسام با بی حوصلگی پوفی کرد:اگه می دونستم اینجوری می شه من نمی اومدم.

با تعجب بهش نگاه کردم:چجوری؟!

_وای اومدیم که بگیم و...

فرهاد وسط حرفش پرید:بخندیم.

از روی صندلی بلند شد،دست امیرسام را گرفت:بلندشو داداش .

امیرسام بلند شد.فرهاد دست امیرسام را گرفت با صدای بلند به پسرجوانی که مشغول خواندن ترانه بود گفت:داداش یه مشتی بخون به یاد تموم خوشی ها.

این دفعه دومی بود که توی پیست رقص شونه به شونه با امیرسام می رقصید.از روی صندلی بلند شدم وبا صدای بلند تشویقشون می کردم.همه بلند شدن با خوشحالی تشویق می کردن آن دو را.فرهاد نگاهش به من بود ،لبخندی زدم .فرهاد ایستاد محو تماشای من شد،بدون اینکه نگاهش را از نگاهم بدزد به من نگاه می کرد،امیرسام متوجه ی نگاه بین ما شد لبخندی زد،به طرف فرهاد رفت .فرهاد نگاهش را از چشم هایم برداشت،اما من هنوز محو نگاه زیبایش بودم ،احساس می کردم روی هوا معلقم ،نگاه نافذش درون قلبم نفوذ کرده بود،بدون اینکه پلک بزنم محو تماشایش بودم.چقدر زیبا شده بود زیباتر از دفعات قبل ،قد رعنایش جلوی چشم هایم جلوه نمایی می کرد،زیبایش همچون خورشید بود هربار که به خورشید نگاه می کنم اشعه ای خورشید جلودار نگاهم می شود ،شرمی که بین نگاه مان بود باعث می شد کمتر بهش نگاه کنم اما آن شب دست خودم نبود قلبم بیمار چشم های بلوریش شده بود.گرمی دستی را روی شانه ام حس کردم ،سرم را برگرداندم.امیرسام سرش را تکان داد:حالت خوبه خاله؟

بدون اینکه پلک بزنم نگاهش کردم ،دستم را گرفت:شیرین تو حالت خوبه؟

زبانم گنگ شده بود،ذهن خاموش شده بود.با صدای فرهاد به خودم آمدم:شیرین خانم چی شد یهو؟

چشم هایم را باز و بسته کردم:هیچی چیزی نشد.

با ناراحتی گفت:شما فکر کنم حالتون خوب نیست.

امیرسام دستم را محکم فشرد:خاله دست هات چرا سرده؟

فرهاد با دستش به طرف صندلی اشاره کرد:بیاین اینجا بشینید.

با کمک امیرسام روی صندلی نشستم،امیرسام کنارم نشست،فرهاد روبه رویم ایستاد:یهو شما رو چی شد؟

نفسی کشیدم:هیچی ببخش شما رو هم نگران کردم.

romangram.com | @romangram_com