#قهوه_تلخ_پارت_121
گارسون رفت.امیرسام وفرهاد مشغول حرف زدن شدن،فرهاد گوشه چشمی نگاهم کرد:چرا ساکتین؟
دستم را زیر چونه ام گذاشتم:دارم به حرف هاتون گوش میدم.
_خوبه گوش بدین.
امیرسام دستش را روی دستم گذاشت:نه اینجوری نمی شه شیرین جان توهم باید حرف بزنی.
_چی بگم.
فرهاد نگاهش را به شمع های که کنارم گذاشته بود چرخوند:هرچی دوست دارین،شما حرف هاتون به آدم انرژی میده،آدم رو امیدوار می کنید.من به حرف هاتون عادت کردم این دو روز که ندیدمتون برام بدجور سخت گذشت.
با شنیدن این حرفش ته دلم کمی سوخت ،آب دهنم را قورت دادم :شما به من لطف دارین.
با لحن جدی گفت:نه جدی می گم هرکی وقتی می دونه من بچه پرورشگاهیم نگاهش به من یه جور دیگه می شه اما شما مثل بقیه نبودین،فکرتون باز بود.
امیرسام نگاهی به فرهاد کرد:شیرین با همه فرق می کنه.
فرهاد سری تکان داد:موافقم با این حرفتون.
گارسون به طرف ما آمد،فنجان قهوه را کنارم گذاشت.امیرسام رو به گارسون کرد:قهوه من شیرین است؟
_بله آقا ،دو فنجون قهوه تلخ یه فنجون شیرین.
گارسون رفت،دستم را دور فنجان قهوه گرفتم،به بخاری که از قهوه بلند می شد خیره شدم.امیرسام چشمکی زد:قهوه هاتون رو بخورید تا فال قهوه بگیرم.
فرهاد با جدی ات پرسید:مگه بلدی فال قهوه بگیری؟
_بله داداش پس چی فکر کردی.
romangram.com | @romangram_com