#قهوه_تلخ_پارت_112
لبخندی زدم:ببینیم وتعریف کنیم.
نگاهی کرد وگفت:من از گل کمتر بهش نمی گم.
با شیطنت گفتم:خدا بده شانس.
شونه اش را به شونه م زد :حسود .
اخمی کردم:من حسودم؟
مامان نگاهش به ما بود گفت:الانکه شما دوتا باز دعوا کنید.
نگاهی به امیرسام کردم وهر دوباهم خندیدم:ما هیچ وقت باهم دعوا نمی کنیم.
امیرسام گونه ام را بوسید وگفت:شیرین بزنه توی دهنم من ساکت می شم وحرفی نمی گم چون برام خیلی با ارزشه.
محکم بغلش کردم:فدای تو بشم من که اینقدر مهربونی.
دستش را دور کمرم کرد و اینبار پیشونیم را بوسید:تو تکی خاله جان ;تو بهترینی.
بابا که محو تماشای ما بود اشک شوق از چشمایش می ریخت:خدایا هزار مرتبه شکرت به خاطر دادن این فرشته ها .
لبخندی زدم :دارین گریه می کنین؟
_نه گلم این اشک شوقه،از خدا می خوام همیشه خوشحالی شماها رو ببینم.
مامان دست هایش را بلند کرد:الهی آمین.
من وامیرسام به طرف بابا ومامان رفتیم وکنارشون نشستیم.
romangram.com | @romangram_com