#قهوه_تلخ_پارت_111
امیرسام لبخندی زد:نگران نباشید آقاجون نمیزارم که یه دقیقه با همدیگه قهر باشین،الانم بخندین.
بابا لبخندی زد وامیرسام به طرف اتاق مامان رفت،سینی را روی میز گذاشتم وکنار بابا نشستم:من معذرت می خوام .
بابا نگاهم کرد:تو چرا؟
با ناراحتی گفتم:چون من باعث شدم که با مامان دعواتون بشه.
بابا لبخندی تلخ زد:من عادت به تتهای ندارم اگه یه لحظه مامانت صداش رو ازم بگیره من دیوونه می شم.
محکم بغلش کردم :الهی بمیرم براتون که اینقدر عاشق مامان هستین،نگران نباشید الان امیرسام باهاش حرف میزنه.
پیشونیم را بوسید وبا صدای خوش آهنگش گفت:از خدا می خوام توی هیچ خونه ای غم نباشه حتی اندازه یه پلک به هم زدن.
_الهی آمین.
بعد از چند دقیقه امیرسام با مامان اومد،نگاهی به بابا کردم شادی توی چشماش موج میزد.امیرسام لبخندی زد و رو به من کرد :بلندشو تا عزیزجون کنار آقاجون بشینه.
بلندشدم وبه طرف مامان رفتم محکم بغلش گرفتم:مامان ببخش منو.
_فدات بشم دخترم تو کاری نکردی.
لبخندی زدم:قربون مامان مهربونم.
مامان کنار بابا نشست ،بابا دستش را روی دست های مامان گذاشت:خانم جان تو که کینه ای نبودی.
مامان خندید :مگه توهم دست بزن داشتی؟
امیرسام کنارم ایستاده بود:پیش میاد وگرنه هیچکس دوست نداره عشقش ازش دلخور شه.
romangram.com | @romangram_com