#قهوه_تلخ_پارت_110


اخمی کرد :وای بازم که گفتی امیریل من سامم سام.

خندیدم و در جوابش گفتم:برای من یلی نه سام.

بابا که کنار امیرسام ایستاده بود روی شونه اش زد وگفت:شیرین می خواد لج تو دربیاره .

امیرسام لبخندی زد وگفت:به شرطی که اول از اون شیرینی های خوشمزه وچای های خوش رنگ بیاره.

لبخندی زدم:اطاعت.

امیرسام با تعجب گفت:عزیزجون نیستن؟

بابا نگاهی به من کرد :قهر کرده.

امیرسام به بابا نگاه کرد وبا تعجب گفت:چی!

خندیدم وگفتم:بشینید تا من چای میارم .

به طرف آشپزخانه رفتم.امیرسام باصدای بلند گفت:باز چیشده؟

بابا از امیرسام خواست که بنشینه.سه فنجان چای خوش رنگ ویک بشقاب شیرینی داخل سینی گذاشتم و از آشپزخانه بیرون شدم .امیرسام رو به من کرد:وای یعنی عزیزجون قهر کردن؟

نگاهش کردم:آقاجون می گه ما قهر کردنمون یه ساعت بیشتر نیست.

امیرسام بلند شد :یه ساعت ماشالا برای منو تو شاید کم باشه ولی برای آقاجون وعزیزجون یه قرن است.من خودم میرم از دلش در میارم .

نگاهی به بابا کرد وگفت:اجازه است؟

بابا که سرش پایین بود سرش را بلند کرد غمی توی چشمایش نشسته بود:بله پسرم.

romangram.com | @romangram_com