#قهوه_تلخ_پارت_108
_شماره ات رو دادم بهش گفتم که بهت زنگ بزنه.
_ممنون خاله جان،بخواب خاله مزاحمت نمی شم.
_خوابم پرید.
_امشب قراره بابا ومامان برن خونه ی تیداشون.
با خوشحالی گفتم:بلاخره راضیشون کردی کلک؟
_من خواهرزاده ی توهستم دست کم نگیر منو.
_خوشبخت بشی عزیزم .
_همچنین خاله جون.فقط می خوان برن جلسه اول برای آشنای .
_بازم خوبه اینجوری یه قدم جلو میزاری.
_آره یکم امیدوار شدم،فعلا کاری نداری شیرین جان؟
_نه عزیزم مواظبت باش ،خدانگهدارت.
گوشی را قطع کردم وکنارم گذاشتم به سقف خیره شدم.به حرف های فرهاد فکر می کردم،اون چقدر تنهاست و چقدر ناامید .خدایا خودت کمکش کن نذار ناامید شه.از روی تخت پایین اومدم وبه طرف پنجره رفتم ،کنار پنجره نشستم ،پرده ی حریری نازک را کنار زدم .به بیرون خیره شدم .تقه ای به در خورد،نگاهم را سوق دادم به سمت در ،بابا در چارچوب در ایستاده بود گفت:اجازه است ؟
از جایم بلند شدم ولبخندی زدم به چشمای مهربونش:بفرمایین .
گوشه ی تختم نشست ،به طرفش رفتم و کنارش نشستم:مامان باهاتون قهر کرد؟
_اعصابم رو خورد کرد منم از کوره در رفتم.
romangram.com | @romangram_com