#قهوه_تلخ_پارت_105
_نه ممنون،پیاده میرم.
اصراری نکرد و باصدای گرمش گفت:فردا...
لبخندی زدم وگفتم:همینجا منتظرتونم.
خندید وگفت:من فردا زودتر از شما میام.
_شما می تونید به شرطی بخواهید .
بعد از اینکه خداحافظی کردم .فرهاد به طرف ماشینش رفت ومن روانه ی رفتن به سمت خانه شدم.کمی که دور شدم ایستادم وپشت سرم را نگاه کردم،اون هنوز کنار ماشینش ایستاده بود و داشت به من نگاه می کرد.لبخندی زدم وصورتم را برگردوندم وقدم هایم را پرشتاب برداشتم.به این پیاده روی وصدای بوق ماشین ها عادت کرده بودم .حسابی گرسنه شده بودم باعجله در حیاط را باز کردم،بوی غذا کل حیاط را گرفته بود.به سمت در خونه رفتم وکفش هایم را در آوردم ،کیفم را روی مبل کنار تلویزیون انداختم وبه سمت آشپزخانه رفتم. مامان مشغول کشیدن غذا بود وبابا نشسته بود.با صدای بلند گفتم:سلام ،من گشنمه.
بابا نگاهی کرد:سلام شیرینم،دست وصورتت رو بشور بیا غذا بخور.
مامان نگاهم کرد وگفت:باز که لباست خاکیه.وای شیرین تو منو پیر کردی.
بابا خندید:خانم جان شیرین ما رو پیر نکرد زمونه پیرمون کرد.
صورت بابا رو بوسیدم :آفرین به بابای روشنفکرم.
مامان با عصبانیت:من هرچی می گم شما حرف خودتون رو می زنید.
_مامان جان الان میرم دست وصورتم می شورم .
باعجله دست وصورتم را شستم وروبه روی بابا نشستم .بابا گفت:دخترم چه خبر ؟
_سلامتی ،با یکی آشنا شدم .همون که گفتم تعقیبش کردم .
بابا کمی فکر کرد وگفت:کی یادم نیست؟
romangram.com | @romangram_com