#فرشته_نجات_پارت_8
من : اصلا هم اینطور نیست . البته لازم به ذکره که زنا دوس دارن با مردی ازدواج کنن که مثل شیر
قوی ، مثل خر کاری ، مثل سگ باوفا ، مثل میمون زشت و مثل خروس با ؼیرت باشن اما بعد ازدواج
می فهمن که مردشون مثل شیر بی رحم ، مثل خر نفهم ، مثل سگ هار ، مثل میمون زشت ،و مثل
خروس همه ی مرؼارو رو دوس دارن . که در اینجا مرغ استعاره از همون زنه .
شلیک خنده ی دخترا به هوا برخاست .
بردیا : بیخود مفت نگو !
ستاره : مفت نیست بردیا جان یه حقیقت محضه !
بردیا ادایش را در آورد و گفت : شما زنا اگه ما مردا رو نداشتین که ناقص بودین ؟!
ستاره : اصلا ، مگه من ناقصم ؟! کار دارم دارم ، تحصیلات دارم ، پول دارم ، خونه هم دارم دیگه چیم
ناقصه ؟
مازیار : محبت روحت ناقص مونده ستاره خانم .
من : محبت روح دیگه چه صیؽه ایه ؟ حرفا میزنید ها ؟
بردیا : مازیار درست میگه .
ؼزال : به نظر من همونقدر که زن به مرد نیاز داره مرد هم به زن نیاز داره .
در همین لحظه مامان صدایم زد . ببخشیدی گفتم واز جا برخاستم : بله !
مامان : باز تو معرکه گرفتی ؟
من : ا ... معرکه چیه مامی جان ؟! داشتیم حرؾ می زدیم .
مامان : حرؾ نمی زدی که چرت و پرت می گفتی . شنیدم حرفاتو .
من : واقعنی ؟! خوب سخنرانی کردم ؟
مامان : بسه بسه ... آبروم برام نذاشتی جلو خانواده ی مهراد . این بچه ی کیه زدی زیر بؽلت ؟
لپ عسل را که با چشمان مشکی و درشتش بهم زل زده بود بوسیدم و گفتم : عروسکمه خوشکله ؟
مامان : وااااا...... مسخره می کنی !
ؼش ؼش خندیدم : نه به جون خودم . دختر سهیل دوست بردیاست .
مامان : بیا برو دنبال بابات بگرد بگو بیاد کارش دارم .
من : وا ... خو چرا به موبایلش زنگ نمی زنی ؟
مامان : آی کیو ! خودم یادم بود . گوشیش دست خودمه .
من : چرا ایلیا نمی گی ؟ من کجا برم دنبالش بگردم آخه ؟!
مامان : اگه می دونستم که به تو نمی گفتم . ایلیا هم کار داره .
من : بله دیگه بیست و چهار ساعت ور دل سپیده ی بدبخت می شینه بعدم که صداش می زنی میگه کار
دارم ، حالا با بابا چی کار داری ؟
مامان : عمت کارش داره .
من : ا ... ماجرای نامزدیو ایناست ؟
مامان : آره بدو . و با دست هلم داد . با خنده از او دور شدم . زیر گلوی عسل را که همراهم می خندید
بوسیدم و گفتم : چقدر نازی تو قربونت برم دو.باره خندید .
من : نخند تا نخوردمت جوجه
خندید و شروع کرد به دست و پا زدن : میگم نخند فسقل خانوم ، توام شیطونی ها ؟
حدود پنج دقیقه دنبال بابا گشتم و در آخر او را کنار استخر در کنار دو مرد ؼریبه دیدم : اینجایی بابا یه
ساعت دارم دنبالت می گردم .
بابا با خنده گفت : چی شده باز وروجک ؟
با اعتراض گفتم : ا ..... بابا صد دفعه نگفتم نگو وروجک !
بابا : از بس فضولی ، آخه دختر باید یه کم سنگین رنگین باشه .
من : نچ نچ ..... بابایی سنگین خوب نیست ، اگه سنگین و چاق بشم که دیگه کسی نمیاد خواستگاریم می
ترشم رو دستتون ، مردا الان زن باربی دوس دارن تازشم مگه دلقکم رنگی رنگی باشم ؟
بابا : خجالت هم خوب چیزیه ؟ یه کم حیا هم بد نیست !
.من : حالا مگه چی گفتم ؟ دروغ که نیست ، اصلا خود شما زن چاق و رنگی رنگی دوس داین ؟
romangram.com | @romangram_com