#فرشته_نجات_پارت_72
خاله : آشناس ؟
من : یکی از همکلاسامونه ایلیا می شناستش مهرام .
ایلیا : مهرام راد ؟
من : آره .
خاله : چیکارس پسره خونوادش چه جورن .
ایلیا : باباش و داداش بزرگش استاد دانشگاه هستن و خودشم شرکت باباشو اداره می کنه .
خاله : حالا ساؼر راضیه ؟
من : ناجور .
خاله خندید : خوب اگه راضیه چرا ما ناراضی باشیم .
من : خوب پس بگم اوکی بده دیگه ؟
خاله : آره عزیزم .
از جا برخاستم : خوب پس من برم خبرو به عروس خانوم بدم .
فردای آنروز ساؼر نظر مساعدش رو اعلام کرد و مادر مهرام هم پس هماهنگی با خاله قرار
خواستگاری را واسه پنج شنبه هفته ی آینده گذاشت .
فصل 14
من : ساؼر بابا به خدا خوشکل شدی دل بکن از این آینه دختر ...
ساؼر روی صندلی نشست : دارم از دلشوره می میرم ایلسا ... اگه مامانش منو نپسنده ؟
من : وا ... حالت خوبه ساؼر ... باباش و داداشش که چهار ساله باهاشون کلاس داری ... مامامنشو هم
یکی دو باری دیدی اگه نمی خواستنت که راضی نمی شدن بیان خواستگاریت .
ساؼر : نمی دونم ... تو که جای من نیستی بفهمی چی می گم .
برای اینکه حال و هواشو عوض کنم گفتم : ابشالله به زودی با ارشیا جونم .
خندید و گفت : ای مردشور خودتو ارشیا جونتو ببرن بی حیا !
من : میگم ساؼر اگه امشب این مهرام اومد که با هم حرؾ بزنین جو گیر نشی یه ماچش کنیا ؟! زشته به
خدا !
جعبه دستمال کاؼذی را به طرفم پرت کرد : بی تر بیت !
با خنده جا خالی دادم و گفتم : قربونت برم با تربیت .
در همین لحظه صدای زنگ در بلند شد و همزمان با آن ساؼر یه متر از جا پرید .
زدم زیر خنده : ای ... ای ... ای .
ساؼر : خفه .
من : بابا برو پایین حداقل یه سلامی کن نگن دختره ادب نداره با تربیت.
ساؼر : تو هم بیا .
من : به من چه مگه خواستگار منه ؟
ساؼر : بابا وجودت بهم دلگرمی می ده .
من : ا ... .
و به سمت در هلش دادم : بیا برو پایین تا نرفتن !!!
بعد از بیرون کردن او وارد تراس شدم وپس از گذاشتن یه آهنگ عشقولانه روی صندلی نشستم و
چشمامو بستم و ...
شبا مستم ، زبوی تو
خیالم پر ز روی تو
خرامون از خیال خود
گذر کردم ز کوی تو
بازم بارون ... زده نم نم
دارم عاشق میشم کم کم
بزار دستاتو تو دستام
عزیز هر دم عزیز هر دم
romangram.com | @romangram_com