#فرشته_نجات_پارت_70
کی جز تو معنای این احساس رو می دونه
دارم از عشقت ، دیوونه می شم
بگو همیشه می مونی پیشم
از تو دل میخوام نه ترحم
شدم اسیر این توهم
که می سوزه دلت واسه من
با من حرؾ بزن
و به طرؾ کمدم رفتم تا لباس خوابم را بپوشم ...
از تو دل میخوام نه ترحم
شدم اسیر این توهم
که می سوزه دلت واسه من
با من حرؾ بزن
حرؾ بزن تا آروم بگیرم
نگی دوسم داری می میرم
کی می میره واست به جز من
با من حرؾ بزن ... .
فصل 13
روز بعد با صدای آرمین از خواب بیدار شدم : عامه عامه ... بیدا سو ماما یاسی میده مدست دیل می سه
.
با خنده چشم گشودم : بی تربیت بابات تا حالا بهت یاد نداده همینطوری نیای تو اتاق یه دختر خانوم .
با تعجب گفت : تی ؟
من : هیچی واز زیر پتو بیرون آمدم .
آرمین : عامه ... این تیه پوسیدی ؟
من : لباسه عمه جون .
آرمین :چلا انقدل کوتولوئه ؟ مته لباتای مامان تپیده ات .
من : چون لباس خوابه عزیز دلم حالا هم برو بیرون تا من لباسمو عوض کنم باشه ؟
آرمین : باسه . و با دو از اتاق خارج شد .
ساعت هفت و نیم ساؼر به دنبالن آمد و با هم به دانشگاه رفتیم .
ساعت اول زبان اختصاصی داشتیم و ساعت دوم تربیت بدنی که جز دروس عمومی و انتخابیمون بود .
بین دو کلاس یک ساعت استراحت بود به همین خاطر با ساؼر به کافی شاپی همان حوالی دانشگاه رفتیم
. روی صندلی نشستم و و گفتم : خوب بفرماییید بنده سراپا گوشم دیروز چی می خواستی بهم بگی ؟
ساؼر : خوب ... نمی دونم از کجا بگم .
من : از اولش .
ساؼر : هفته ی پیش یکی از بچه های دانشگاه ازم خواستگاری کرد .
من : همین ؟ حالا کی بود این بخت برگشته ؟
ساؼر : ا ... .می شناسیش .
من : از همکلاسی هاس ؟
ساؼر : مهرام .
من : چی ؟ ... مهرام ؟
ساؼر : آره .
من : تو چی بش گفتی ؟
ساؼر : گفتم باید با خانوادم صحبت کنم .
من : دوسش داری؟
با خجالت گفت : فکر کنم آره .
خندیدم : بابا مبارکه دیگه ... یه عروسی حسابی افتادیم .
romangram.com | @romangram_com