#فرشته_نجات_پارت_69
آرمین : تی ؟
من : هیچی ادامه بده .
آرمین : آها ... اتم آلیا قشنگه به آلمین و آلیانا هم میاد .
من : خوب پس اسم آریا ) نجیب ( تصویب شد .
آن شب ، شب خوبی بود . ساعت نزدیک ده بود که به خانه رسیدیم . بابا با تلفن صحبت می کرد و
مامان و فرهاد هم تلویزیون نگاه می کردند .
آرمین با دیدن فرهاد به طرفش دوید : سیام عمو فهاد .
هر سه به طرفمان برگشتند . فرهاد با خنده دست هایش را از هم گشود و او رادر آؼوش گرفت : سلام
عزیز دل عمو .
آرمین : دلم بلات کوتولو سده بود .
فرهاد : منم دلم برات تنگ شده بودم عزیزم .
مامان با لبخند صورت آرمین را بوسید و گفت : فقط دلت برا عمو فرهاد تنگ شده بود ؟
آرمین : نه ماما یاسی ... دلم بلا سمام تن سده بود .
بابا که صحبتش تمام شده بود او را از آؼوش مامان گرفت : من چی ؟
آرمین با ذوق صورتش را بوسید و گفت : بابا آلس ... سیام .
بابا : سلام فدات بشم .
آرمین : اومدم یه هفه پیت سما بمونم بابا ایلیا گفه .
با خنده تمام حرؾ های او را برای مامان اینا تعریؾ کردم مامان همونطور که می خندید گفت : مثه
خوده ایلیا اونم بچگی همین طور بود .
از جا برخواستم و همانطور که از پله ها بالا می رفتم گفتم : مامان من می دم بخوابم صبح بیدارم کنین .
مامان : شام نمی خوری ؟
من : خونه ایلیا خوردیم .
وارد اتاقم شدم و دستگاه پخش را روشن کردم و مشؽول عوض کردن لباس هایم شدم . صدای گرم رضا
شیری فضای اتاق را پر کرد ...
دلهره دارم نکنه از من جدا شی
کاش نیاد روزی که فکر من نباشی
دلواپست می شم تا دور میشی از خونه
کی جز تو معنای این احساسو می دونه
دارم از عشقت ، دیوونه می شم
بگو همیشه می مونی پیشم
همونطور که همراه آهنگ زمزمه می کردم وترد حمام اتاقم شدم ...
از تو دل میخوام نه ترحم
شدم اسیر این توهم
که می سوزه دلت واسه من
با من حرؾ بزن
حرؾ بزن تا آروم بگیرم
نگی دوسم داری می میرم
کی می میره واست به جز من
با من حرؾ بزن
از دست شویی بیرون آمدم و مقابل آینه نشستم همیشه عادت داشتم قبل از خواب موهامو شونه کنم و
بالای سرم ببندموشون ...
دلهره دارم دیگه تو خوابت نیامو
یا کسی روزی تو دلت بگیره ، جامو
دلواپست می شم تا دور میشی از خونه
romangram.com | @romangram_com