#فرشته_نجات_پارت_67


آرمین : مته پفک و آببات ؟

ؼش ؼش خندیدم : از اونم خوشمزه تر

آرمین : اما بابایی بهم می ته آببات به مامانی می ته عتل .

با خنده با سپیده را بوسیدم وگفتم : بابات دیگه چی میگه خوشکل عمه .

آرمین بین من و ساؼر نشست : همیته وقتی می یاد اول مامانی رو بتل می تنه و لبا سو می بوته بت می

گم چلا منو نمی بوتی می ته زته ... عامه اده زته چلا مامانی لو می بوته ؟

زدم زیر خنده .

ساؼر رو به سپیده گفت : خجالت بکشین .

سپیده : خوب نمی شه ... می گم نمیشه یه چند روزی ببرینش پیش خودتون .

آرمین : آیه ... می خوام بلم پیت عمو فهاد .

سپیده : بیا حالا من یه چیزی گفتم .





آرمین : چلا مامانی بلم پیت عمو فهاد

سپیده : نمی شه مامان جان عمو فرهاد میره سر کار

آرمین : منم بات می لم .

سپیده : نمیشه آرمین دیگه اصرار نکن .

آرمین : نمی خوام نمی خوام .

سپیده : آرمین ! حرؾ گوش کن .

آرمین : نمی خوام .

سپیده : آرمین با من لج نکن .

آرمین زد زیر گریه به سرعت به طرؾ اتاقش رفت .

خاله با سرزنش به سپیده گفت : چرا با بچه این طور رفتار می کنی ؟

سپیده : مامان باید یاد بگیره از الان واسه چیزایی که می خواد دعوا راه نندازه .

از جا بلند شدم و گفتم : مگه چی خواست ازت بیچاره ... خونه ی ؼریبه که نمی خواست بره .

با سرعت به اتاق آرمین رفتم . روی تخت دراز کشیده بود و گریه می کرد . کنارش نشستم و دستمو

توی موهای کوتاه و خرمایی خوشکلش کردم : آرمینم ... جون عمه ... نمی خوای جوابمو بدی ؟

چیزی نگفت .

من : آرمین جواب ندی دلم می شکنه ها ... تازه ناراحتم می شم .

سرش را بلند و روی تخت نشست . بادستم اشکاشو پاک کردم : مرد که گریه نمی کنه قربونت بشم .

بازم حدفی نزد .

با خنده گفتم : آرمین جون ... اگه قول بدی پسر خوبی باشی و گریه نکنی دخترمو میدم بت تا عروست

بشه .

با تعجب گفت : مگه تو دوتل دالی ؟

من : نه ... اما اگه عروسی کردم یه دختر برات میارم بهت می دمش .

آرمین : باته ... اتمتم بزال هیتا .





من : هیتا ؟!

آرمین : نه نه ... هیتا .

من : منم که همینو می گم ... هیتا .

آرمین : نه ... اتم اون دوتله تو تبیزون .

من : آهان منظورت هیرسا )پارسا( هست ؟

آرمین : آیه .

من : باشه عزیز دلم ... حالا دیگه گریه نکن که من به مرد زر زرو دختر نمی دما ؟!

آرمین : باته دیگه گیه نمی تنم .

در آؼوشش گرفتم و با هم پایین رفتیم . ایلیا آمده بود با دیدن ما سلامی کرد و دستانش را برای در آؼوش

گرفتن آرمین جلو آورد که آرمین اخم کرد و روی برگرداند و سرش را در آؼوشم پنهان کرد .


romangram.com | @romangram_com