#فرشته_نجات_پارت_6

من : سولماز جون بزار دامادت بشه بعد مارو بفروش بهش .

در همین لحظه باربد به کنار بردیا آمد و گفت : پاشو بردی خانواده ی مهراد اومد .

بردیا رو به ما گفت : معذرت می خوام زود برمیگردم .

من : می خواستی برنگردا !!

خندید و رفت .

بعد از رفتن آنها منم از جا پاشدم به طرؾ دیگر سالن رفتم که کسی صدایم زد . به طرؾ صدا برگشتم

سهیل بود که بچه بؽل ، کنار دختر سبزه رو و بانمکی ایستاده بود

سهیل : احوال ایلسا خانم ؟!

من : به مرحمت شما !

دختری که کنار سهیل ایستاده بود گفت : سهیل جان معرفی نمی کنی ؟

سهیل : چرا عزیزم ایشون ایلسا خانم دختر دایی بردیا و باربده سپس رو به من و با به اشاره به دختره

ادامه داد : ایشون هم مهسا خانم تاج سر بندست و این کوچولوی خوردنی هم عسل باباست .

با تعجب بهش گفتم : بچته ؟

سهیل : په نه په ! زنمه .

بچه را از آؼوشش گرفتم و گفتم : اصلا بهت نمیاد زن و بچه داشته باشی و در حالیکه بچه را می

بوسیدم ادامه دادم : چه ملوسه ! چند وقتشه ؟

مهسا : پنج ماهشه .

من : آخی و دو بار صورتش را بوسیدم .

سهیل :نبوس اینقدر بچمو مرض میگیره آخه مرضات مسریه .

من : خودت مرض داری !

مهسا : سهیل شوخی می کنه عزیزم .





سهیل : ابدا !

مهسا : سهیل !

سهیل : جانم خانمم .

مهسا : زشته .

سهیل : اصلا هم زشت نیست و به من گفت : بچه رو بده به من .

من : نچ . این عروسک امشب ماله منه دست هیچکی هم نمی دمش حتی شما !

سهیل : حرفشم نزن !

مهسا : باشه عزیزم فقط اگه اذیتت کرد بهم بدش چون وقتی با یکی نسازه خیلیجیػ جیػ می کنه .

من : باشه عزیزم . از دیدنت خوشحال شدم بعدا می بینمت .

با خنده به طرؾ عمه و عمو پدرام رفتم : سلوم عمه جونم تولدت مبارک .

عمه : مرسی عزیزم ایشالله عروسیت .

من : عمه جون تورو خدا از این نفرینا واسه من نکن گناه دارما ! من عمرا ازدواج کنم .

عمه : مگه دست خودته به زور شوهرت می دیم .

من : نچ نچ عمه نداشتیما !

عمو پدرام : شوخی می کنه عزیزم . این بچه رو از کجا آوردی ؟!

من : این عروسکو از مامان باباش کش رفتم .

عمه نگاهی به بچه انداخت و گفت : این که بچه ی سهیله .

من : اوهوم ، میگم عمه سولماز جون یه چیزایی می گفت ؟!

عمه : چی می گفت ؟

من : قراره نامزدیه شی نا و باربد و اعلام کنین ؟!

عمه : آره قربونت برم گفتیم تا این پسره پیر پسر نشده بفرستیمش سر خونه زندگیش .

من : آخ جون ! یه عروسی افتادیم .

عمه : عروسی می افته بعد از کنکور شما !





من : خوبه اونوت دیگه مامان هی گیر نمیده .

romangram.com | @romangram_com