#فرشته_نجات_پارت_49
بابا : یاسی جون یه گوشه از پاش خراش برداشته واسه همین داره خون میاد
سپس رو به ارشیا گفت : ارشیا جان یه کم پنبه با بتادین برام میاری ؟
ارشیا : حتما
وبه سرعت داخل رفت و پس از چنر ثانیه باز گشت جعبه ی کمک های اولیه را کنارم گذاشت و مقداری
پنبه و بتادین به دست بابا داد
من : بابا یواش بزن دردم نیاد .
فرهاد : اتفاقا محکم بزن بابا جون تا یاد بگیره واسه کسی نقشه نکشه !
من : خوب کردم بازم می کنم .
بابا خندید و مشقول بستن پایم شد .
* * * * *
آخر شب بود که به خانه برگشتیم . در را که باز کردم شب بخیری گفتم و وارد اتاقم شدم .
لباس خوابم را که یک بلوز زرد کوتاه تا روی زانوهایم بود پوشیدم و پس از شستن دست و صورتم
روی تخت دراز کشیدم و به فکر فرو رفتم ...
مدتی بود که احساس عجیبی به ارشیا پیدا کرده بودم ... یه جوری در کنارش آروم بودم ... دلم می
خواست همیشه ببینمش و کنارش باشم ... نمی دونم چی بود ... چه حسی بود ... یعنی به ارشیا علاقه مند
شده بودم ؟! ... نه نه ... علاقه چیه ؟ ... مگه من چند بار دیدمش و باهاش بودم که احساس علاقه می
کردم بهش ... اما اگه عشق نیست پس چیه ؟ ... اوم .. حتما یه هوس بچه گانه است ... اما ... بادیدن
ارشیا چرا ضربان قلبم بالا نمی ره و برعکس آروم می شم با دیدنش ؟ ... خدا جونم یعنی می شه ارشیام
منو بخواد ؟ ... وای که چی میشه ... از جا برخاستم و از میان قفسه ی کتابام دفتر شعرام رو بیرون
کشیدم و صفحه از را گشودم ...
ای که می پرسی نشان عشق چیست
عشق چیزی جز ظهور مهر نیست
عشق یعنی مهر بی اما اگر
عشق یعنی رفتن با پای سر
عشق یعنی دل تپیدن بهردوست
عشق یعنی جان من قربان اوست
عشق یعنی از مستی از چشمان او
بی لب و بی جرعه بی می بی سبو
عشق یعنی عاشق بی زحمتی
عشق یعنی بوسه ی بی شهوتی
عشق یار مهربان زندگی
بادبان و نردبان زندگی
عشق یعنی دشت گلکاری شده
درکویری چشمه ای جاری شده
یک شقایق در میان دشت خار
باور امکان با یک گل بهار
در خزانی برگ ریز و سخت
عشق تاب آخرین برگ درخت
عشق یعنی روح را آراستن
بی شمار افتادن و برخاستن
عشق یعنی زشتیه زیبا شده
عشق یعنی گنگیه گویا شده
عشق یعنی ترش را شیرین کنی
عشق یعنی نیش را نوشین کنی
romangram.com | @romangram_com