#فرشته_نجات_پارت_47


من : برای آموزش درس اول که اذیت کردن دخترای سوسول و بی شعوره ... این جا یه ستاره وجود

داره که تو پاورقی توضیح میده منظور از دخترای سوسول و بی شعور شرمین جون و آباجی شونه .

با خنده : زشته دختر !

من : ساکت ! دانش آموز بد ! آدم رو حرؾ استادش که از قضا یه دختمل خوشکل و نانازه حرؾ نمی

زنه ... تازه بابات بهم گفته که با سهیل چقدر آتیش سوزوندی و چه کرمایی ریختی پس بیخود ادا مدا در

نیار .

ارشیا : اوه پس حسابی آبرومو برده .

من : نه تازه کلی هم خوشحالم کرده که یکی مثل خودمو بهم معرفی کرده حالا پایه ای ؟

ارشیا : آره .

من : پس بزن بریم ... فقط ...

ارشیا : چی ؟

من : جونور از کجا ؟

ارشیا : ؼمت نباشه اون با من .

خندیدم : نه ... تازه داره ازت خوشم میاد ... داری میشی عین خودم





اونم خندید : خوب بالاخره باید درسای استادمو از بر کنم یا نه ؟! ... ته باغ یه انبار هست که توش پره

مارمولک و سوسک و این جور چیزاست ... کنار حوض هم قورباؼه میشه پیدا کرد .

با ذوق گفتم :ای جان بزن بریم .

حدود بیست متری پیاده روی کردیم تا به ته باغ رسیدیم .

ارشیا : اول بریم تو انبار شاید بشه قوطی یا پلاستیک پیدا کرد ... نمی ترسی ؟

من : ازچی ؟

ارشیا : از سوسک و مارمولک و جک و جونورا ... موشم توش هستااا؟!

من : نه نمی ترسم .

ارشیا : پس بیا بریم .

وارد انبار شدیم : اینجا چقدر تاریکه .

ارشیا : صبر چراغ قوه ی موبایلمو باز کنم .

چند دقیقه گذشت : پس چی شد ؟

ارشیا : فکر کنم جاش گذاشتم .

نالیدم : وای حالا چطور بریم تو ...

ارشیا : من میرم تو، تو هم پشتم بیا ... یه خورده که بگذره چشامون به تاریکی عادت می کنه .

من : باشه برو .

ارشیا وارد شد و منم پشت سرش رفتم . آهسته قدم بر میداشتم که یکدفعه چیزی به سرعت از روی

پاهایم رد شد . خواستم به عقب بروم که پای چپم به چیز سفتی گیر کرد و با شدت به زمین افتادم .

جیػ بلندی کشیدم و زدم زیر گریه . قوزک پایم بدجور درد گرفته بود . دستم را آهسته رویش کشیدم

گرمیه خون را زیر دستم حس می کردم

چشمهایم به تاریکی عادت کرده بود و ارشیا را به صورت سایه ای مقابل خود دیدم : چی شده ایلسا چرا

جیػ زدی ؟

با گریه نالیدم : پام ...

نگران جلو آمد : پات چی شده ؟ چرا گریه می کنی ؟





من : پام داره خون میاد .

مقابل پایم زانو زد و با دستش پایم را لمس کرد که جیؽم بلند شد : نکن ... ددم اومد ...

خندید : تا خودت باشی دیگه هوس آزار دیگران نزنه به سرت ... خدا تنبیهت کرد .

من : دارم از درد می میرم تو مسخره می کنی ؟

ارشیا : خوب چیکار کنم ؟

با حرص گفتم : پاشو کم برات یه دهن می خونم برام بندری برقص دلم وا شه !


romangram.com | @romangram_com