#فرشته_نجات_پارت_46

ؼش کردم از خنده .

بردیا که از همه نزدیکتر بود جلو آمد و گفت : چته دیوونه بچه زهر ترک شد !

شرمین به سمت ارشیا رفت و گفت : آخه کدوم آدم عاقلی از این کارا می کنه دختره ی نفهم .

عصبانی شدم اماقبل از اینکه چیزی بگم ارشیا دستش را که شرمین در دست گرفته بود به شدت بیرون

کشید و با اخم گفت : ولم کن !

شرمین : آخه دختره ی به این سن همنوز نمیدونه با یه مرد که همسن باباشه چه جور باید رفتار کن ؟

با این حرفش عصبانیتم از یادم رفت و پقی زدم زیر خنده .

بقیه هم خندشون گرفته بود

ایلار با تعجب گفت : داداشم تازه بیست و پنج سالشه همش نه سال از ایلسا بزرگتره یعنی ارشیا هشت

سالگی عروسی کرده و همون سالم بچه دار شده ؟





همه زدیم زیر خنده .

شرمین سرخ شده بود : نخیر منظورم این بود که به هر حال ارشیا ازش بزرگتره .

بردیا که حسابی از دستش عصبانی شده بود با پرخاش گفت : اونی که باید ناراحت بشه ارشیاس که نشده

تو چرا دور برداشتی ؟

با پررویی جواب داد : ازکجا میدونی ناراحت نشده مگه شماها می زارین حرؾ بزنه .

بردیا قدمی به جلو برداشت : ساکت شو!

ارشیا : بسه بچه ها من که طوریم نشده .

شرمین : آخه ...

ارشیا : ساکت ... ایلسا یه شوخی کرد منم ناراحت نشدم ... به قول بردیا من باید ناراحت میشدم نه تو !

حالا دیگه بس کنین .

جلوتر از همه شروع به حرکت کردم . بعد از چند حضور کسی را کنارم حس کردم به طرفش برگشتم .

ارشیا بود : ناراحت شدی ؟

من : از کی ؟ از دست این دیوونه ؟ ... نه بابا دوست حودش نیست بیچاره ... با دست به سرم اشاره

کردم : این جاش خالیه ... نمی فهمه بی چاره !

لبخندی زد و دوباره چال گونه هایش نمایان شد .

من : چقدر خوشمل می خندی ؟!

دوباره خندید . با انگشت به چال لپش زدم و باهاش خندیدم .

ارشیا : تو خیلی حاضر جوابو شیطونی .

من : نظرلطؾ شماست حالا خوبه یا بد ؟

ارشیا : بعضی جاها خوبه بعضی جاها بد.

من : مثلا ؟

ارشیا : مثلا کار امروزت اصلا در شان یه خانم جوون و با شخصیت نبود .

من : من خانم با شخصیت نیستم یه لیدی شیطونم که ابدا نمی تونم مثل خانوما رفتار کنم و ساکت بمونم

که اگه فضولی نکنم انگار یه چیز ازم کم شده ... آخه می دونی یه روز مامانم واسه همین فضولی هام





دعوام کرد و منم قهر کردم و تاشب یه کلمه هم حرؾ نزدم ... واییییی نمی دونی چی کشیدم داشتم می

ترکیدم خدا این لحظه های سخت رو نصیب گرگ بیابون هم نکنه نمی دونی که ... دیوونه شدم ...

یه خرده نگاهم کرد و پقی زد زیر خنده ...

با لحن بچه گانه ای گفتم : چلا می خندی ؟

ارشیا : چون خیلی با مزه اتی تموم کارات و رفتارت مثل بچه هاست .

من : دوس داری ؟ خوشت میاد ؟می خوای برات کلاس آموزشی بزارم تو ایکی ثانیه شکل من شی ؟

خندید : نه بابا همینم مونده آخر عمری با این سنم دیوونه بازی های تو رو انجام بدم .

من : وا ... مگه چند سالته ؟! هنوز مونده بخوای بابابزرگم شی ... از همین حالا آموزش شروع میشه ...

چون بچه ی خوب و با استعدادی هم هستی ارزون حساب می کنم مشتری شی ... برای شروع ابتدا به

چند عدد قورباؼه و سوسک و مارمولک امثال اینا احتیاج هست .

ارشیا : واشه چی ؟

romangram.com | @romangram_com