#فرشته_نجات_پارت_39
من : خیلی نامردید تهنا تهنا !!!
بردیا : جناب عالی که تو مشهد دارین حال می کنین .
من : بدون شماها حال نمیده .
بردیا : جدا ! حالا قدر مارو بدون ایلی خانم !
ساؼر گوشی را از دستم کشید و گفت : بده ببینم چی میگه ... الو ؟
... -
ساؼر : خفه خفه ... دری وری گفته تو نمی خواد باور کنی .
... -
ساؼر : به درک ! ماهم الان پیش پنج تا پسر مامانی نشستیم داریم عشق می کنیم .
... -
ؼش ؼش خندید : برم ؼیرتتو داشی .
... -
ساؼر : نه ! ... اتفاقا قراره این چند هفته با هم باشیم ...
صدای داد بردیا آنقدر بلند بود که من هم میشنیدم . آهسته می خندیدم و به ساؼر چشم دوخته بودم . ساؼر
گوشی را از گوشش فاصله داد و به من گفت : دارم میام احسان جان !
صدای داد بردیا بلند شد : ساؼر مگه دستم بت نرسه . رفتین زیارت یا پسر بازی ؟
ؼش ؼش خندیدم .
ساؼر : خب بردیا جان من دیگه برم دیگه احسان داره صدام میزنه . بوس بوس ... بای !!!
گوشی را قطع کرد و زد زیر خنده .
بهار باخنده گفت : داداشت بود ؟
ساؼر : نه پسر عمه ی ایلساس .
بهار : په دروغ گفتی بش ؟؟؟
من : حقشه !
آنشب با شادی شاممان را خوردیم سپس برای استراحت به اتاق هایمان رفتیم .
روز بعد اول برای زیارت به حرم رفتیم سپس برای خرید راهی مؽازه های اطراؾ حرم شدیم .
به هر مؽازه ای که می رسیدیم وسیله ای به عنوان سوؼاتی می خریدم . اونقدر خرید کردم که به تنهایی
نمی تونستم جا به جاشون کنم واسه همینم هر کدوم از دخترا با کلی ناز و نوز دوتا از پلاستیک هایم را
گرفته بودند.
بعد از کلی جست و جو وگردش برای خوردن ناهار به شاندیز رفتیم .
خریدهایم را در اتوبوس گذاشتم و به همراه دخترا از اتوبوس پیاده شدم و وارد محوطه رستوران سنتی
شدیم . باسروصدا روی تخت نشستم و بلند گفتم : آخیش چقدر خسته شدم ... مردم از پا درد .
ساؼر : به درک بسکه هی از این مؽازه به اون مؽازه رفتی خبر مرگت اون همه آشؽال وایسه چیت بود
خریدی ؟
من : بی تر بیت سوؼاته .
ساؼر : کل بازار و زدی رو کولت و آوردی میگی سوؼاته ؟!
من : به من چه ناسلامتی فامیلامون یه گردانن واسه خودشون .
ساؼر : حالا مجبور بودی واسه همه بخری ؟!
من : بله . اونوقت نمی گن چرا واسه این آوردی واسه من نیاوردی ؟
ساؼر : آخی توهم که زبون بسته ؟! جوری جواب بدبختو میدی که از حرفش پشیمون میشد.
خندیدم و قوطی نوشابه ام را به دهان نزدیک کردم .
ژرفا : بچه ها حال دارین یه داستان باحال براتون بگم ؟
من : رمانه ؟
ژرفا : نه . یه داسنتان باحاله .
ساؼر : بگو .
romangram.com | @romangram_com