#فرشته_نجات_پارت_35


من : مگه دید ؟

ساؼر : پس چی یه ساعته داره خانمو نگاه می کنه که با یه لبخند ژکوند زل زده تو صورت نوه اش .

من : واقعا خاک تو سرم آبروم رفت .





ساؼر : پاشو بیا بریم خانوم بی حیا !

فصل 8

با صدای جیػ ساؼر از خواب پریدم : چته وحشی ؟!

ساؼر : وایییییی .... ایلی قبول شدیم باورت میشه ؟ من و تو دانشگاه شریؾ .

از شدت خوشحالی شروع کردم به جیػ کشیدن . چند دقیقه بعد گفتم : چی ؟ چی قبول شدیم ؟

ساؼر در حالی که نفس نفس می زد گفت : برق ... مهندسی برق قدرت دانشگاه شریؾ .

با خوشحالی به هوا پریدم و از اتاق خارج شدم . تا شب یه ریز جیػ می کشیدیم و بالا پایین می پریدیم

در آخر هم پدرم قول داد به مناسبت قبولیه ما جشنی برایمان بگیرد .

مهمانی آخر هفته برگزار شد . من و ساؼر کنار بچه ها نشسته بودیم و به چرت و پرت های بردیا گوش

می دادیم که یکدفعه بابا صدایمان کرد . بابا و عمو مجتبی ابتدا از مهمانان برای حضورشان تشکر کردند

سپس سویچ دو 206 صفر کیلو متر را به ما هدیه دادند . کادوی مامان و خاله هم دو بلیط هواپیمای

مشهد به مدت یک هفته به همراه تور مسافرتی بود . بقیه ی اعضای فامیل هم به رسم یاد بود هدیه ای به

هر کداممان دادند .

ساعت از یازده گذشته بود که مهمانها رفتند . از خستگی پاهایم ذوق ذوق می کرد . شب بخیری گفتم و

لنگان لنگان به طرؾ اتاقم رفتم .

* * * * *

مامان برای هزارمین بار گفت : ایلسا جان دیگه سفارش نکنم مواظب باشینا با ؼریبه ها حرؾ نزنین اگه

مشکلی پیش اومد حتما به مسوولتون اطلاع بدین .

با کلافگی گفتم : مادر من آخه چه مشکلی قراره پیش بیاد مگه ما مهد کودکی هستیم ؟

بابا : مادره دیگه عزیزم نگران میشه . خب دیگه سریع برین تا جاتون نذاشتن .

بار دیگر همه را درآؼوش کشیدم و بوسیدم . سپس به همراه ساؼر به طرؾ جایی که بقیه ی اعضای

گروه جمع شده بودند رفتیم .





با راهنمایی مهماندار صندلی ام را پیدا کردم . کنار پنجره بود . ساؼر هم در صندلیه کناری ام جای

گرفت : کاش بقیه بچه ها هم بودن تنهایی حال نمی ده .

من : بی خیال بابا .

ساؼر : من خوابم میاد ایلی ...

من : خوب بخواب .

ساؼر : تو حوصله ات سر نمیره تنهایی ؟

من : نه آهنگ گوش میدم

ساؼر : باشه .

هنس فری ام پی فورم را در گوشم گذاشتم و به آهنگ مورد علاقه ام گوش دادم :

... ای که بی تو خودمو تک و تنها می بینم / هر جا که پا می ذارم تورو اون جا می بینم

یادمه چشمای تو پر درد و ؼصه بود / ؼصه ی ؼربت تو قد صد تا قصه بود

یاد تو هر جا که هستم با منه / داره عمر منو آتیش می زنه

....

تو برام خورشید بودی توی این دنیای سرد / گونه های خیسمو دستای تو پاک می کرد

حالا ون دستا کجاست اون دوتا دستای خوب / چرا بی وفا شده لب قصه های خوب

من که باور ندارم اون همه خاطره مرد / عاشق آسمونا پشت یک پنجره مرد

...

آسمون سنگی شده خدا انگار خوابیده / انگاراز اون بالاها گریه هامو ندیده

یاد تو هر جا که هستم با منه / داره عمر منو آتیش می زنه


romangram.com | @romangram_com