#فرشته_نجات_پارت_34
گوشم را محکم تر کشید : من به دوس دخترم فکر میکردم ؟ آره ؟
عموبا خنده جو آمد و دست ارشیا را از گوشم جدا کرد. گفتم : وحشی !
صدای خنده ی عموتارخ به هوا برخواست و همانطور که می خندید از ما دور شد .
من : حالا جدی جدی داشتی به کدوم دوس دخترت فکر می کردی ؟
با خنده گفت : باز شروع کردی ؟
من : جون من بگو !
ارشیا : من دوس دختر ندارم .
من : ا ... من که می دونم ، راستشو بگو ...
ارشیا : باور کن ندارم .
من : یعنی می خوای باور کنم تو ، جوون به این خوش تیپی ، خوش قیافه ای و پولداری که دخترا تو
هوا می زننش هیچ دوس دختری نداره ؟
ارشیا : باور کن ندارم .
من : بسیار خب من دوس بدون دوس پسر زیاد دارم می خوای یه خوبشو واست سوا کنم ؟
ارشیا : نه قربون دستت از این لطفا به من نکن .
من : ا ... چرا ؟
ارشیا : محض اراه .
من : ا ... پسره ی بی تربیت ! این چه طرز صحبت با یه خانوم فوق العاده با شخصیته .
ارشیا : اه ... معذرت می خوام خانم بسیار محترم و با شخصیت .
من : اوممم ... ستاره می گفت شرکت ساختمانی داری ؟
ارشیا : آره ، یه شرکت فکسنی دارم شریکی با یکی از هم دانشگاهی هام .
من : درآمد هم داری؟
ارشیا : په نه په مفتی کار می کنیم واسه مردم .
من : مسخره منظورم اینه که کار هست واستون ؟
ارشیا : آره پس این همه ساختمونی که می سازن از کجاست ؟
من : مثلا ماهانه برای چند تا ساختمون قرار داد می بندین ؟
ارشیا : بستگی داره واسه چی می پرسی ؟
من : آخه من می خوام معماری بخونم .
ارشیا : کار که هست براش ... حالا تو کنکورتو خوب دادی ؟
من : بد نبود فکر کنم بتونم قبول شم .
ارشیا : چه اعتماد به نفسی ؟!
من : پس چی فکر کردی ... می خوام یه روز بیام از نزدیک دفتر کارتو ببینم .
ارشیا : قدمت سر چشم ما .
لبخند زدم و به رو به رو چشم دوختم . نمی دانم چه حسی بود اما وقتی کنارش می نشستم احساس خوبی
داشتم . وجودش یه آرامش خاصی داشت . آرامش نابی که شاید تا اون لحظه حسش نکرده بودم . چشم
چرخاندم و به نیمرخش خیره شدم . چهره ی جذاب و زیبایی داشت . چشمان آبی و کشیده ، مژگان بلند ،
ابروهای پر و کمانی ، پیشانیه صاؾ ، گونه های برجسته ، فک محکم و مردانه ، بینیه صاؾ و لبهای
قلوه ای و صورتی رنگ اجزای صورتش را تشکیل میداد . موهای لخت و خوش حالتش روی پیشانی
اش افتاده بود که با هر حرکت از جانب او به اطراؾ پراکنده می شدند .
نمی دانم چه مدت به صورت او خیره شده بودم که با صدای ساؼر به خود آمدم .: خوب بود ؟
به طرفش برگشتم : چی ؟
ساؼر : می گم خوب بود ؟ و با سر به ارشیا اشاره کرد .
من : برو گمشو . منحرؾ.
ساؼر : منحؾ خودتی یه ساعته زل زدی به پسره مردم که چی بشه ؟
من : هیچی .
ساؼر: خاک بر سر پسر ندیده ات ! حالا مامان بزرگش چی با خودش میگه .
romangram.com | @romangram_com