#فرشته_نجات_پارت_32

ساؼر کنار گوشم گفت : باربد امشب خودشو نکشه خیلیه .

با خنده گفتم : چرا ؟

با چشم به شی نا اشاره کرد . شی نا که متوجه پچ پچ ما شده بود گفت : هووو ی شما دوتا چی وزوز می

کنین ؟

من : وا ... این چه طرز حرؾ زدنه ؟ چه معنی میده عروس ایقدر بی تربیت باشه ؟

شی نا : چی داشتین می گفتین ؟

با خنده گفتم : ساؼر میگفت باربد امشب خودشو نکشه خیلیه ؟

با تعجب گفت : وا ... چرا ؟

من : آخه خیلی خوردنی شدی . من که شرط می بندم باربد که تو رو ببینه یه بوس آبدار و خوشکل می

چسبونه تنگ لبت .

خودمون و کسانی که دورو برمون بودن زدیم زیر خنده .

شی نا با خجالت گفت : ساکت شو بی تربیت بی حیا .

من : از ما گفتن بود .

در همن حین شاگرد آرایشگر آمدن داماد را خبر داد .

شی نا با کمک سولماز جون شنلش را پوشید و به طرؾ در رفت .باربد با دیدن شی نا علنا خشکش زد .

همانطور مسخ شده به طرؾ شی نا آمد و بدون توجه به اطراؾ بوسه ای طولانی روی لبهای شی نا

نشاند .





بردیا که همراه ما ریز ریز می خندید گفت : بابا بی خیال شادوماد نگه دار واسه شب ... نمی گی جوون

مجرد تو جمعه دلش هوس میکنه؟!

با این حرفش همه زدیم زیر خنده و بارید و شی نا خجالت زده ، طبق گفته ی فیلم بردار سوار ماشین

شدند تا به آتلیه بروند . من و ساؼر و ستاره و شاران همراه بردیا رفتیم و بقیه هم دسته دسته سوار

ماشینها شدند و عده ای هم با تاکسی به تالار آمدند.

جز اولین نفراتی بودیم که وارد سالن شدیم . به همراه بچه ها به پرو رفتم تا لباسم را عوض کنم . عمه

با دیدنم گفت : ماشاالله بزنم به تخته چقدر خوشکل شدی عمه قربونت بره !

با ناز گفتم : یعنی قبلا زشت بودم عمه ؟

عمه : نه فدات شم خوشکل بودی الان ماه شدی .

با بلند شدن صدای آهنگ ساؼر دستم را کشید و گفت : بیا بریم وسط که قر تو کمرم خشک شد .

خندیدم به همراه بقیه ی دختران فامیل وسط سالن رفتیم . آنشب آنقدر رقصیدم که تمام سروصورتم خیس

عرق شد . چون قسمت زنانه و مردانه جدا بود باخیال راحت تا می تونستم رقصیدم و ورجه وورجه

کردم .

مشؽول رقصیدن بودم که متوجه آمدن تارلا به همراه دختری شدم . دست از رقصیدن کشیدم و به طرفش

رفتم . اورا درآؼوش کشیدم و بوسیدم : خیلی خوش اومدی عزیزم .

تارلا : مگه می تونستم نیام .آقای مهندس گفت اگه به حرفت گوش ندم می کشیم .

خندیدم و گفتنم: جدا من بعدا واسه اون فرهاد پدر سوخته میگم ... به دختری که همراهش بود اشاه کردم

و گفتم : معرفی نمی کنی ؟

تارلا : اوه ... یادم رفت ... تلناز )موی قشنگ( خواهر بزرگم و اینم ایلسا دوستم .

با تلناز دست دادم و اظهار خوشوقتی کردم .

تلناز: خیلی خوشحالم می بینمتون تارلا خیلی از شما تعریؾ می کرد .

من : تارلا جون لطؾ داره .

مامان به کنارم آمد و به آنها خوش آمد گفت .

رو به مامان گفتم : مامان ایشون تارلا خانوم منشیه فرهاده ایشونم خواهر بزرگشونه ... اینم مامان گل

منه .

تارلا : خوشحالم از دیدنتون .





مامان : منم همینطور ... بفرمایید بنشینید سر پا بده .

با اجازه ای گفتند و به طرؾ میزی خالی رفتند . مشؽول نگاه کرد سالن بودم که کسی محکم به پهلویم

romangram.com | @romangram_com